چهار شنبه 26 تير 1392 ساعت 18:54 | بازدید : 331 | نویسنده : شورای نویسندگان | ( نظرات )

 

پیش از آن که واپسین نفس را برآرم
پیش از آنکه پرده فرو افتد
پیش از پژمردن آخرین گل
برآنم که زندگی کنم
برآنم که عشق بورزم.
برآنم که باشم.
در این جهان ظلمانی ،در این روزگار سرشار از فجایع ، در این دنیای پر از کینه
نزد کسانی که نیازمند منند
کسانی که نیازمند ایشانم
کسانی که ستایش انگیزند
تا دریابم ، شگفتی کنم ، باز شناسم
که ام ...
که می توانم باشم، که می خواهم باشم
تا روزها بی ثمر نماند....ساعت ها جان یابد .....و لحظه ها گرانبار شود
هنگاهی که می خندم... هنگامی که می گریم...هنگامی که لب فرو می بندم
در سفرم به سوی تو ، به سوی خود ،به سوی حقیقت...
که راهی ست ناشناخته
پر خار ، نا هموار
راهی که ، باری
در آن گام می گذارم
که در آن گام نهاده ام
و سر بازگشت ندارم
بی آنکه دیده باشم شکوفایی گل ها را
بی آنکه شنیده باشم خروش رودها را
بی آنکه به شگفت درآیم از زیبایی حیات
اکنون مرگ می تواند فراز آید.
اکنون می توانم به راه افتم.
اکنون می توانم بگویم
که زنده گی کرده ام .
موضوعات مرتبط: ادبی , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


پرتو اخلاق (2)
سه شنبه 18 تير 1392 ساعت 12:14 | بازدید : 311 | نویسنده : شورای نویسندگان | ( نظرات )

 

بهترين کارها سه چيز است :  تواضع به هنگام دولت ،  عفو به هنگام قدرت ،  بخشش بدون منت.
پیامبر اکرم(ص)
موضوعات مرتبط: اخلاق , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


اخلاق ، راهی به رهایی
یک شنبه 16 تير 1392 ساعت 11:16 | بازدید : 413 | نویسنده : شورای نویسندگان | ( نظرات )

 

فرهاد حسن سلطانپور
چند روزی پیش ،نیکو پیشه ای فرشته خو که صاحب قلبی خاشع و روحی عاشق هستند به من تلفن کردند و از بداخلاقی ها و بدرفتاری های جامعه، با دلی پر و صدایی گرفته ، سینه ای سوزان و نایی گداخته ناله کردند و درد دل گفتند! این انسان بزرگ که بی منفعت ِ مادی و فقط از سر حسن نیت و فوز خدمت در یکی از دانشگاهها خادمی می کنند و اربابان رجوع را پاسخی درخور میدهند و گره از کلاف خلقی باز می کنند ، از رفتار کج و رذل برخی کارمندان و پشت میز نشینان شِکوه کردند و از بی مسئولیتی ها و "جوابهای سربالا" و منت گذارانه داد ِ سخن کردند. از "امیری کردن ها" و "وزیری کردن ها" ، و میز و منصب ها را عمارت خویش فرض کردن ها و اربابان رجوع را اسبابان صرع انگاشتن و کرامت ها را شکستن و حرمت ها را دریدن گفتند !
صد البته قصد نگارنده، اطلاق تمام و کمال صفت " بی اخلاقی" به جامعه نیست لکن گاهی ره در خیابان ها و کوی و برزن ها، ادارات و سازمانها، تاکسی ها و اتوبوس ها انداختن ، خوب پرده از بی طاقتی ها و کم حوصلگی های ما بر می دارد و رخ از بد اخلاقی ها و کرامت شکنی ها نمون می کند . دانشگاه ، آنجا که محل تئوری پردازی و شمایل پروری است و الگوهای چگونه زیستن و بهتر زیستن ، مدیریت کردن و حل و فصل کردن از بایسته های آن به شمار می رود ، خود در حل و فصل چالش ها و تنازعات درون سیستمی دچار ناتوانی و نابلدیست ، دیگر گله از عجز سایر دستگاهها در حاکم کردن " رفتار سازمانی "ِ اخلاقمند و کرامت مدار ، و " فرآیند اداری" ثمر بخش و فایده مند ، گره گشا و سهولت بخش ،کوچک و چابک جای خود دارد .
حدود یک سال پیش،در یکی از دانشگاهها رفتاری از یکی از اساتید دیدم که سخت ناراحت و معذبم کرد . در اتاق اساتید به همراه تعداد کثیری از همکارانم نشسته بودم، همه غرق در صحبت و گفتگو با یکدیگر بودند که مردی 40 ساله که از دانشجویان بود از دفتر دار اتاق محترمانه خواست که به دکتر فلانی بگویند یکی از دانشجویانش کاری دارند. دفتردار هم دوبار به آقای دکتر فلانی گفتند و ایشان وقعی ننهادند ، بیچاره این دانشجو که دقایقی بیرون منتظر ایستاده بود به ناچار خود از استادش درخواست کرد که اندکی به ایشان فرصتی بدهند تا مشکلش را بیان کند و متاسفانه این همکار ما ، یعنی همان دکتر فلانی برگشت و با لحنی دور از ادب خطاب کرد: هر حرفی داری بگو ! دانشجو گفت استاد در صورت امکان تشریف بیاورید حضوری خدمتتان عرض کنم و آنگاه دکتر فلانی با لحنی بد ، پردۀ کرامت و شخصیت این انسان را دریدند و در میان همه همکاران و اساتید عرق حقارت بر پیشانی این دانشجو چکاندند! بنده بعدا به این همکارم گفتم که این رفتار و سخن در شأن معلمی و آموزگاری نبود ، نیک آن بود که خاضعانه و خاشعانه دل به سخن این دانشجو می دادید شاید گِرهی داشتند که حاجت به شما برده بودند و لکن اگر گشودن مشکلشان بر شما مقدور نبود ، با مهر و مهربانی تفهیمشان میکردید . و اما پاسخی که شنیدم بر عجبم افزود ؛ گفتند نباید به دانشجو جماعت رو داد ، پُررو می شوند ! بدیهی است که بنده قصد تعمیم آن به همۀ اساتید آن دانشگاه و تمام کشور ندارم لکن هر از گاهی چنین مناظری در دانشگاهها و ادارات دیدن ، آن هم از اهالی فرهنگ و هنر چندان خوشایند، و آیت امید بخشی نیست .
انقلابی که در بهمن 57 رخ داد و بهمن و بهار را خویشاوند و همراه کرد ، یک انقلاب فرهنگی بود که نتیجۀ آن زیست اخلاقی می بایستی می شد و گرنه سد و پل ساختن و بزرگراههای بزرگ احداث کردن ، و به توسعه عمرانی دانشگاهها و سازمانها همت کردن و بر تعداد دانشجو و استاد افزودن ، مشی هر حکومت و نظامی است ، دینی و لائیک هم ندارد . هر حکومتی از باب حفظ خود و استمرار قدرت خویش هم که شده، ساختمان می سازد و رفاه ایجاد می کند لکن فصل ممیزه این انقلاب با انقلاب های دیگر وجه اخلاقی آن بود !
چرا واقعا اخلاق در میان ما چنین مغفول و متروک و مظلوم افتاده است ؟چرا در خطابه ها و مواعظ ِ واعظان و عالمان ما ، و در محافل روشنفکری ما کمتر اشارتی به اخلاق و اخلاقیات می رود ؟ عالمان و فقهای ما در باب احکام پنج گانه حرام ، واجب ، مستحب ، مکروه و مباح به کرّات سخن گفته اند گویی اینکه می توان تمام دستورالعمل های فردی و اجتماعی ِ مقلّدان را در این مقولات گنجاند و رشنفکران و روشن اندیشان ما به وفور در باب عقلانیت و نزاع سنت و مدرنیته قلم زده اند اما از ارزش و اخلاق سخنی آنچنان درخور نگفته اند و قصه اخلاق چنین اسیر طوفان بی مهری گشته است طوری که خلقی را نیز بی مهر به هم کرده است !
بهترین نشانه یک جامعۀ خوب این نیست که تورم و بیکاری حل شود و مسکن ارزان شود و شاخص های رفاه ارتقا یابد ، این ها نشانه های خوبی هستند ولی بهترین نشانه ، وزیدن نسیم اخلاق و جاری شدن ارزشهای نیکو در جامعه است .
به نظر چنین می رسد که ما به قدری در قشر اسلام و انقلاب ، حفظ و نگه داشت آن مانده ایم که از درون و مغز آن غافل شده ایم ، اینکه اساسا قرار بود در پرتو اسلام و انقلاب چه میوه ای به ثمر بنشیند ! از خودمان نپرسیده ایم قرار است این انقلاب و اسلام حفظ شود که چه بشود ؟!
فنی که متکفل عمل است و احکام و فروع آن را به ما می آموزد فن "فقه" است و در واقع فقه متکفل ظواهر اعمال است ، اما آنچه متکفل ایمان و اعتقادات است کلام دینی و اخلاق است . به نظر یکی از عوامل ناهنجاری های اخلاقی جامعۀ ما این است که جامعۀ دینی را بر "بینش فقیهانه " استوار کرده ایم تا "بینش ایمانی و اخلاقی" . یعنی به جای اینکه دین را به "ایمان " و "عمل" تعریف کنیم و ایمان را مقدم بر عمل بشماریم ، اصل را تقدم عمل بر ایمان قرار داده ایم و اهمیت را بیشتر به اعمال ظاهری داده ایم تا به ملکات قلبی در حالیکه اساسا ایمان و اخلاق را باید مبنا و ضابطۀ جامعه دینی بدانیم و به قول غزالی احیای دین منوط به احیای اخلاق دینی است. در چنین حالتی ریاکاری و نفاق و جبن و درنده خویی به مراتب ضددینتر شمرده می شود تا شرابخواری و قمار . در بینش فقهی نخستین تلاش ها مصروف صورت شرعی دادن به جامعه می شود و حدّ زدن ، دیه گرفتن و اصرار بر حجاب ورزیدن از اولویت ها شمرده می شود در حالیکه دینی شدن یک جامعه در گرو بینش ایمانی و اخلاقی، و اعتقادات قلبی میسر می شود و آنها نیز از طریق حکمت ، موعظه و جدال احسن آغاز می شود و حدّ زدن و دیه گرفتن به آخر گذاشته می شود و در واقع، اول دلها ربوده می شود سپس نوبت به بدنها می رسد !
ما یک «خود» داریم و یک «بیگانه‏» ؛ و تمام همت علم اخلاق این است که خود را از بیگانه خلاص کند و به قولى، بیگانه ‏پیرایى کند . رذایل، همه بیگانه‏اند و از جنس ما آدمیان نیستند ؛اگر هم به درون خانۀ ما رخنه کنند، باید آنها را بیرون راند . اما، فضایل از جنس ما هستند و زمانى که در خانه وجود ما منزل کنند، ما را خودتر و «خود» ما را فربه ‏تر خواهند کرد .
در هر صورت، بد اخلاقی ها و کرامت شکنی ها در جامعۀ دینی ما وصله ای ناجور می نماید و باید به دارویی منطقی و مشفقانه آن را از آماس بیمارصفتانه برهانیم!
از "چه بایدکرد" ها به اجمال گفتم و اما در قلمی دیگر به تفصیل سخن خواهم گفت .
اقتضای جان چو ای دل آگهی است                              هر که را افزون خبر جانش قوی است
آدمی فربه شود از راه گوش                                        جانور فربه شود از حلق و نوش
موضوعات مرتبط: مقالات , اخلاق , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


عقده کمال؟(فرهاد حسن سلطانپور)
یک شنبه 9 تير 1392 ساعت 18:42 | بازدید : 1691 | نویسنده : شورای نویسندگان | ( نظرات )

 

فرهاد حسن سلطانپور
افراد عقده ثروت دارند ، عقده قدرت دارند ، عقده شهرت دارند ، عقده منصب و مقام اجتماعی دارند ، حتی عقده سفر رفتن و حاجی شدن ، عقده ازدواج کردن و بچه دار شدن ، پدر شدن و از دهان کودک مامان شنیدن ، عقده کوه رفتن و بر کناره ساحل ها و بر فراز قله ها ایستادن و عکاسی کردن هم دارند ! عقده استخدام شدن و پشت میز نشستن ، مدیری کردن و به چند نفر دستور دادن ، عقده لباس های اشرافی پوشیدن و اتومبیل های گران قیمت سوار شدن ، عقده یقه دیپلمات به تن کردن و سفیر شدن ، عقده لباس ِ سفید ِ دکتری پوشیدن و جراحی کردن ، عقده سبیل نیچه ای گذاشتن و موی بلند انیشتینی داشتن ، عقده شنیون های فانتزی و محو ، پیتاژ مو و میکاپ های مدل جدید آرایش سر و صورت کردن ، عقده پزشک شدن و استاد دانشگاه ، مهندس و خلبان شدن هم دارند . حتی عقده انگشتر عقیق به دست کردن و تسبیح در دست داشتن و با لحن غلیظ عربی نماز اقامه کردن ، عقده حاج آقا شنیدن و در جواب " و علیکم السلام و رحمه الله و برکاته " گفتن ، عقده عروسی رفتن و طلا و جواهرآلات از دست و سینه آویزان کردن ، عقده رقصیدن و بازار گرم کردن ، عقده به سر کوبیدن و از مظلومیتی گفتن و اشک این و آن را در آوردن ، عقده زیارت عاشورا برگزار کردن و عقده هیئت های مذهبی را به خانه دعوت کردن هم دارند ! عقده پهن کردن موها بر شانه ها و نقاشی کردن و شعر سرودن و هنرمند نامیده شدن ، حتی عقده عرفان مسلکی و پشمینه پوشی ، عقده زاهدی و دنیا گریزی هم دارند ! عقده باغ گیلاس و آلبالو داشتن و از آنها چیدن و به خویشان و دوستان دادن ، عقده یک دل سیر خوردن و سیگار کشیدن و حلقه دود از بینی بیرون دادن هم دارند . از قول نویسنده بددهنی : عقده جنسی هم دارند . عقده لفظ قلم حرف زدن و با قاشق و چنگال بر سر میز غذاخوری، غذا خوردن و با لیوان " لئوناردو " آب نوشیدن و ادای مسیو و مادام ها را در آوردن و حس "متمدن بودن" کردن هم دارند ! عقده همرنگ شدن با جماعت را دارند ، حتی عقده افاده دادن و خودخواهی کردن و خود را "خودخواه جلوه دادن" هم دارند !
اما نمی دانم چرا عقده اخلاقی زیستی و عفیفانگی ، عقده خلاصی یافتن از حصار ِ جسم و آزادگی ، عقده کمال و فضیلت مندی ندارند ! عقده انسان بودن ،و پاکانه سیال گشتن و همچو مایعی شکل نپذیرفتن ندارند . عقده تعالی گرایی ندارند ! عقده " عقده نداشتن " هم ندارند !
حال آیا می توان در چنین فضای مسموم و آلوده ای، جامه‏ى جان هیچ "تردامنى" را به آب طهارت شست و کام دل هیچ سالکى را به حلاوت فضیلت شیرین کرد؟
موضوعات مرتبط: مقالات , ,

|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


آخرین توصیه امام خمینی (ره) به حبیب الله عسگراولادی
شنبه 8 تير 1392 ساعت 1:8 | بازدید : 323 | نویسنده : شورای نویسندگان | ( نظرات )

 

 
پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران - تهران
در حالی که این روزها، حاج حبیب الله عسگراولادی از یاران دیرینه نهضت امام خمینی بطور مداوم بر ضرورت وحدت میان نیروهای اصیل انقلاب اسلامی تاکید می کند، یکی از اعضای قدیمی بیت امام خمینی خاطره ای تاریخی و منتشر نشده، از آخرین توصیه های امام راحل به وی در آخرین روزهای عمر شریفشان را نقل کرد.
حاج مصطفی کفاش زاده که از اوایل دهه 1340 تا سال 1368 در منزل امام خمینی حضور داشت، در گفت و گو با پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران جملاتی از امام خمینی خطاب به حبیب الله عسگرولادی را نقل کرد که متن این خاطره عینا در ذیل می آید:
«حدود یکماه یا پانزده روز قبل از بیماری امام و انتقال ایشان به بیمارستان (سال 1368)، در برنامه معمول ملاقات و دستبوسی که برگزار می شد؛ آقای عسگراولادی هم حضور داشت و آخرین نفر صف بود. وقتی نوبت به ایشان رسید، آقا (امام خمینی) دست وی را گرفتند و گفتند: «اگر شما با هم وحدت نداشته باشید و متفرق شوید، شکست می خورید؛ تا می توانید وحدت داشته باشید و متفرق نشوید». امام این جمله را حداقل دوبار تکرار کردند و آقای عسگراولادی هم هر بار با بیان "چشم" جواب دادند.»
کفاش زاده افزود: آقای عسگراولادی بر اساس همان توصیه امام، با سخنان خود منادی وحدت شد و با تلاش برای شکستن بن بستها، باعث شد تا افراد مختلف در خصوص مسائل اخیر در کشور به اظهار نظر بپردازند .
 
 
موضوعات مرتبط: سیاسی , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


جامعه سیاسی باید فضیلت را پاس بدارد(فرهاد حسن سلطانپور)
دو شنبه 3 تير 1392 ساعت 21:0 | بازدید : 649 | نویسنده : شورای نویسندگان | ( نظرات )

 

فرهاد حسن سلطانپور
در بحث اخلاق و سیاست ، دو مقوله کلی در میان اندیشمندان و متفکرین اخلاق و سیاست مطرح است ؛ یکی اخلاق سیاسی است و دیگری سیاست اخلاقی است . در اخلاق سیاسی ، اخلاق تابع نظر و مشی سیاستمداران است و هر جا که سیاست سیّاسان اقتضا کند " اخلاق " از در توجیه و تفسیر رفتار آنان وارد می شود ، چنانکه حقیقت قربانی مصلحت و سیاست می شود و اخلاق چنین ذبحی را مقدس ، موجه و مشروع نشان می دهد . لنین می گوید اخلاق ما ، از مصالح و منافع مبارزه طبقاتی پرولتاریا به دست می آید و هنگامی که مردم از ما درباره اخلاق می پرسند می گوییم برای کمونیست ، کلیت اخلاق در نسبت و قیاس با آن نظم و دیسپلین آهنین و در مبارزه علیه استثمار معنا می یابد و غیر از آن هر چه هست اخلاق نیست ! ماکیاول نیز از مدافعان اخلاق سیاسی است . وی در کتاب " شهریار " می گوید هر عملی که برای بهبود وضع کشور انجام گیرد ، قابل توجیه است لذا بر طبق این نظریه سیاستمدار و مملکت دار می توانند برای منافع عمومی دست به هر گونه اقدام شدید و غیر عادلانه ای بزنند و به هر گونه حیله و فریبی متوسل شوند که در زندگی خصوصی نه تنها نفرت انگیز بلکه کاملا جرم شمرده می شود . وی در قسمتی از کتابش سوالی به این مضمون مطرح می کند که : « آیا دل مردمان را بدست آوردن بهتر است یا در دل آنها ترس افکندن ؟ » سپس خود پاسخ می گوید که « ممکن است پاسخ داده شود که به یک کرشمه هر دو توان کرد اما از آنجایی که محبت و ترس جمع شدنی نیستند ، لذا اگر بخواهیم یکی را بر دیگری مقدم بداریم ، آن دومی است چرا که مردم عموما حق ناشناس ، دورو ، منفعت طلب و گریزان از خطر هستند و حاضر به فداکاری و جان فشانی نیستند. » وی در فصل 18 از کتاب " شهریار " به صراحت بیان می کند که حفظ ایمان بسیار پسندیده است اما فریب و دورویی و شهادت به دروغ و کذب و ریا برای حفظ قدرت سیاسی لازم و موجه است .
هم اکنون در غرب رفتار سیاسی سیاستمداران بر سیاست پراگماتیستی و ماکیاولیستی و در واقع برآمدی از اندیشه های رئالیسم و نئو رئالیسم است . اگر زمانی کانت از وجدان اخلاقی سخن می گفت و حداقل هایی از فضیلت مندی را تعیین می کرد اکنون در غرب ، اخلاق بدل به یک سری مواد آیین نامه ای شده است چنانکه دیگر کسی از یک سیاستمدار انتظار اخلاق مداری را ندارد .
در مقابل اخلاق سیاسی ، ارتباطی دیگر بین اخلاق و سیاست مطرح است و آن سیاست اخلاقی است که سیاست ورزی تابع اخلاق است و علی (ع) مدافع سرسخت سیاست اخلاقی است آنجا که می فرمایند : « ارزش حکومت بر شما از کفش پینه زده کمتر است مگر اینکه حقی برپا داشته شود و از باطلی جلوگیری بعمل آید .»
در حالیکه ماکیاول قدرت را هدفی غایی می پندارد و از هر وسیله ای برای دستیابی به آن سود می جوید ، جرج جرداق می گوید آنچه که موجب شد علی (ع) خلافت را بپذیرد ، خطری بود که " عدالت اجتماعی " را تهدید می کرد .
از جمله شاخصهای عمده در اخلاق سیاسی از دیدگاه امام علی (ع) تقوی سیاسی ، رعایت انصاف ، عدالت و مبارزه با ظلم و ستم در جامعه است . ایشان در فرازی از نامه خود به مالک اشتر می فرمایند : « با خدا به انصاف رفتار کن و از جانب خود و خویشان نزدیک و هر رعیتی که دوستش داری ، درباره مردم انصاف را از دست مده که اگر نکنی ستم کار باشی .» در واقع ایشان به قدرت به عنوان " به ما هو قدرت " نگاه نمی کنند بلکه قدرت و سیاست را فقط ابزاری برای جلوگیری از حدوث هر نوع باطل و ابطال هر نوع حقی می دانند و آن را وسیله ای برای دستیابی به اهداف والای انسانی به حساب می آورند . همانطور که افلاطون و ارسطو نیز چنین نگره ای به سیاست داشتند ، آنجا که ارسطو می گوید جامعه سیاسی باید فضیلت مند باشد .
موضوعات مرتبط: مقالات , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


شریعتی و برداشت ها(فرهاد حسن سلطانپور)
دو شنبه 3 تير 1392 ساعت 20:57 | بازدید : 877 | نویسنده : شورای نویسندگان | ( نظرات )

 

نویسنده : فرهاد حسن  سلطانپور
در آستانه 29 خرداد ، سالروز درگذشت دکتر شریعتی هستیم و سخن گفتن از ایشان به واسطه گستردگی ، تنوع و ژرف بودن افکار و آراء وی امری سخت و دشوار می نماید که ، شاید وجود طیف کثیری از ناقدان اندیشه شریعتی که از سر صدق و صافی نقادی می کنند و مخالفان اندیشه شریعتی که ناصواب و از سر عتاب و کینه ورزی و از سر خدمت به اندیشه ای کج و خبط سخن می رانند و قلم می زنند نیز خود ریشه در این مساله دارد . صد البته در ساحت علم و کمال گرایی و حقیقت خواهی و کامیابی و عافیت طلبی کسی منکر نقادی و تمیز سره از ناسره و صحت از سقم اندیشه ای گسترده و گوناگون و بعضا متاثر از جهانی با ایدئولوژی ها و ایسم های مختلف نیست که ، از دین ، سنت و فرهنگی رایج و متعارف ناقدانه سخن گفتن از سخت ترین امور است و دکتر به نیکی و مسئولانه و از سر حسن نیت و فوز خدمت چنین رسالتی را بر دوش گرفت و اساسا لحن ، نگرش و تفکر انتقادی از ویژگی های بارز دکتر شریعتی است .
شاید از زیبایی ها و شگفتی های دنیای شریعتی است که گاه طیفی از مخالفان و مقابلان اندیشه و نگاه شریعتی که بعضا نیزدر ضدیت و ستیز با یکدیگر هستند ، در یک نقطه ، تلاقی دارند و مشترکند و آن مخالفت با شریعتی و اندیشه اوست . یعنی افراد و جریانات فکری ای که خود با هم در تناقض و ضدیت و دشمنی هستند اما در ستیز با شریعتی همدلند و این از نقاط جالب دنیای شریعتی است و جالب تر آنکه این وضعیت در قبل و بعد از انقلاب شکوهمند اسلامی ایران ، در هر دو دوره موجود و استوار است .
یکی از آن مباحثی که در هندسه فکری شریعتی برجسته و مهم است و البته مورد بحث و چالش متفکرین و افراد مختلف واقع شده است " ایدئولویژه سازی دین یا نگاه ایدئولوژیک به دین و نسبت آن با حکومت ، آزادی و دموکراسی " است .
داریوش شایگان به عنوان روشنکفری عرفی در کتاب " انقلاب مذهبی چیست؟ " با ایدئولوژیزه ‌کردن سنت که در ایران توسط شریعتی صورت گرفت و خود او نیز در آن "مغناطیس" گرفتار شده بود، به مخالفت برمی‌خیزد و خواهان جدایی مذهب و سیاست می‌شود. به نظر وی، با ایدئولوژیزه ‌کردن مذهب از آن هتک تقدس می‌شود. سرمایۀ اساطیر را بر سر زمان به سودا می‌نهد، از آنها اساطیر سیاسی می‌سازد، از آنها اسطوره ‌زدایی می‌کند، آنها را در امور این‌ جهانی خرج می‌کند.
اکبر گنجی نیز در مقاله ای می نویسد : « شریعتی در یک پرسش و پاسخ وقتی می‌پرسند نهضت شما چیست [ می‌گوید ] تمام مبارزه من علیه دموکراسی است. ما یک انقلاب می ‌خواهیم که از بالا همه را کنترل بکنیم. در امت و امامت هم به صراحت می‌گوید ما می‌خواهیم یک جامعه‌ ای درست بکنیم که در این جامعه یک سری روشنفکر، ایدئولوگ و انقلابی بر آنجا حاکم باشند و همه را تا ابد مغز شویی ‌بکنیم ... ». گنجی شریعتی را یک انقلابی تمام عیار می‌داند که فقط برای سرنگونی رژیم شاه می‌کوشید‌ . وی می گوید : «شریعتی خود به صراحت اعلام می‌کند که برخلاف روح حاکم بر روشنفکران آزادیخواهان و بر خلاف تقدس شورانگیز دموکراسی ، او سالهای عمرش را صرف محکومیت شدید دموکراسی و دفاع از رهبری ایدئولوژیک کرده است .»  اکبر گنجی معتقد استگفتمان مسلط دهه چهل و پنجاه ، هفت ویژگی داشت: انقلابی، ایدئولوژیک، یوتوپیایی، ضد غرب ( ضد امپریالیست از طریق مارکسیسم- لنینیسم، ضد مدرنیته از طریق هایدگر و بنابر روایت سطحی احمد فردید از هایدگر )، بازگشت به خویشتن، ضد دموکراتیک و عدالت خواهانه  وشریعتی برجسته ترین نماد این گفتمان بود . وی در جای جای مقاله خود شریعتی را دانش آموخته مکتب مارکسیسم – لننینیسم می داند چنانکه به صراحت می گوید :« به گفته شریعتی مردم نیازمند "پرورش فکری" اند . اما چگونه و با چه روش هایی؟ پاسخ روشن است ، از طریق " شستشوی مغزی". این درس را شریعتی در مدرسه لنین و استالین و مائو آموخت » . یا در ادامه می نویسد : «دیکتاتوری پرولتاریای مارکسیستی- لنینیستی مطلوب شریعتی بود » .
ازطرفی جریان روشنفکری دینی ِ جدید که با افکار و دیدگاههای شخصیت هایی چون عبدالکریم سروش و مجتهد شبستری شناخته می شود ایدئولوژیک کردن دین را امری مذموم می داند چرا که ایدئولوژی را واجد خصایصی جزمی ، قشری  و قاطع در اصول می داند . این جریان معتقد است ایدئولوژی راه تعیین می کند و تکلیف می کند که به کدام راه برویم و به کدام راه نرویم و این نیاز به یک طبقه و گروه رسمی از مفسرین دارد و این مانع ایجاد یک جامعه تکثر گراست . سروش معتقد است نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت و مهم تر از آن تکثر گرایی دینی در تضاد کامل با ایدئولوژی دینی است . سروش ایدئولوژیک کردن دین و جامعه را به مثابه به مسلخ بردن تفکر و بزدل بار آوردن اندیشمندان یک دیار فرض می کند ، چرا که حرفی برای گفتن باقی نگذاشته است . حرف ها از پیش ، طراحی شده و عنوان گردیده اند . سروش معتقد است استبداد مبتنی بر تبعیت بدون پرسش از ایدئولوژی است و لذا همانند مارکس ایدئولوژی را مجموعه ای از انگاره های کاذب می پندارد که با عقل خود بنیاد و آفرینندۀ استقلال و آزادی ،دشمنی می ورزد؛ یعنی یک نوع آگاهی کاذب .
در مقابل حجه السلام عبدالحسین خسروپناه در کتاب " آسیب شناسی دین پژوهی معاصر " در مقام آسیب شناسی نظریه ترابط دین و ایدئولوژی شریعتی می نویسد : « اگر شریعتی بر این باور باشد که ایدئولوژی به اسلامی و غیر اسلامی تقسیم می شود و اسلام قابلیت ارایه ایدئولوژی را دارد در آن صورت ما با بیان قیودی با ایشان موافقیم ولی اگر اسلام را به ایدئولوژی منحصر بداند و ساحت های دیگر اسلام به ویژه آخرت سازی آن را انکار کند ، بدون شک ما با نظریه اسلام ایدئولوژیک مخالفیم . تعابیر شریعتی تا حدودی مبهم و غیر مشخص است ، هر چند مخالفت شریعتی با مذهب سنتی و پاره ای مناسک دینی نشان دهنده این دیدگاه است . » .
سید حسین نصر فیلسوف سنت گرا نیز معتقد است نه تنها اثرات بلکه شالوده های تمدن مدرن را باید بی اعتبار ساخت ؛ از این رو با مدرنیسم شریعتی که به نظر او اسلام را تا حد یک ایدئولوژی صرف فرو می کاهد ، سخت مخالف بود .
با صرفنظر از نگرش های غرض ورزانه و نقادی های غیر علمی - که تا آنجا بوده که بعضی گروه ها و جریانات مخالف جمهوری اسلامی ، افکار و اندیشه های دکتر شریعتی را اساس و مبنای تئوریک و به نوعی مانیفست نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی و حتی اصل ولایت فقیه دانسته اند و از آن رو تیغ خود را به روی شریعتی و افکارش تیز کرده اند و به وی حمله برده اند – می توان مرکز ثقل اختلافات و داوری ها را در دو مساله خلاصه کرد :
1 ) هر نقد علمی و روشمند دارای پارامترهایست از آن جمله :
آ )  تشخیص محکمات و متشابهات در پروژه و اندیشه و آثار ،و تفسیر متشابهات در پرتو محکمات
ب ) رعایت قواعدی چون عام و خاص، مطلق و مقید، مجمل و مبین و ... برای فهم همه جانبه متن و تفسیر و یا حل تعارضات احتمالی آرای متفکر مورد تحقیق
2 ) اختلاف در تعریف و برداشت از مفهوم ایدئولوژی
ایدئولوژی از مفاهیم بغرنج و پر چالش در ادبیات سیاسی است . کارل مارکس با در نظر گرفتن ایدئولوژی به عنوان عامل پنهان کننده و توجیه کننده توزیع نابرابر منابع و قدرت ، معنای منفی را به آن نسبت داد و اساسا این جریان مارکسیسم بود که ایدئولوژی را وارد گفتمان سیاسی نمود . مارکس ایدئولوژی را نوعی آگاهی کاذب  و وارونۀ تاریکخانه ای تعریف می کند که عاملی است در دست بورژوازی برای فریب و سلطه برتوده ها . در حالیکه دوورژه ایدئولوژی را نظام پیکری تعریف می کند که دارای دو نقش مهم است : یک آنکه اعتراض های خصوصی خود را هماهنگ می کند و آن را در قالب تعارضات و کشمکش های دسته جمعی در می آورد و دیگر آنکه به این تعارضات خصلت اعتراض به ارزش های حاکم و موجود را می دهد و از این راه تعهد عمیق تری ایجاد می کند . از دید کارل فون اشتین ، ایدئولوژی به مثابه نظام منسجمی از ایده ها و باورها است که بیانگر طرز تلقی انسان در قبال جامعه بوده و او را به شیوه ای از رفتارها سوق می دهد که بیانگر طرز اعتقاد و تفکر اوست .
یک زمانی دکتر مصطفی ملکیان در پاسخ به ناقدان نظریه ایدئولوژیک بودن اسلام ِ شریعتی گفته بود که اسلام ایدئولوژیک بود ، شریعتی آن را احیا کرد . در حالیکه آن تعریفی که فی المثل دکتر سروش از ایدئولوژی به عنوان آگاهی کاذب با قرائت مارکسیستی اعاده می کند با برداشتی که مثلا دکتر ملکیان دارد با آنچه که دکتر شریعتی و آیت الله مطهری به کار می گیرند فرق می کند .
حال به گوشه ای از دیدگاهها و ثقل تفکرات خود دکتر شریعتی در ارتباط با بحث حاضر می پردازیم .
ایشان می گویند :« یکی از هم ‌فکران از من پرسید : به نظر تو مهمترین رویداد و درخشانترین موقعیتی که ما در سالهای اخیر کسب کرده‌ایم چیست ؟ گفتم : در یک کلمه : تبدیل اسلام از صورت یک فرهنگ به یک ایدئولوژی میان روشنفکران ، و از سنتهای جزمی به خودآگاهی مسئولیت‌ زای انتخابی در وجدان مردم.» (مجموعه آثار 1، صفحه 209 ) . دکتر شریعتی " علم را عبارت از آگاهی عالم نسبت به واقعیت خارجی، صورت ذهنی از یک واقعیت عینی و کشف یک رابطه، یک اصل، یک صفت یا خصوصیت در انسان می داند . رابطه عالم و معلوم (علم) شبیه رابطه آینه با شیئی است که در برابرش قرار دارد، یعنی علم پدیده ای است انفعالی که عالم در معلوم اثر نمی‌گذارد و تابع واقعیت خارجی است . چنانچه عالم دخالتی در علم کند آنرا خراب و تبدیل به جهل می ‌کند . درصورتی ‌که ایدئولوژی عبارت است از اعتقاد متفکر نسبت به ارزش واقعیت عینی و ارزیابی و قضاوت واقعیت خارجی و اعتقاد به اینکه چگونه می‌توان ناهنجاری‌های این واقعیت را تغییر داد و به شکل ایده‌آل درآورد . در واقع بررسی واقعیت خارجی علم است و آنگاه که درباره ارزش‌ها قضاوت، انتقاد و پیشنهاد می‌کنیم در مرحله ایدئولوژی قرار داریم . دکتر شریعتی ایدئولوژی را دارای سه مرحله می ‌داند: جهان بینی، ارزیابی انتقادی محیط و پیشنهادها و راه حل‌ها برای رسیدن به اهداف و ایده‌آل‌ها " . بنابراین ایده‌آل‌ها را معتقدات فرد می‌داند از آن جهت که وضع موجود را نقد می‌کند و درصدد تغییر بر می‌آید، چرا که به عنوان یک فرد دارای ایدئولوژی ، احساس مسئولیت و تعهد می‌کند و به همین جهت است که علم و فلسفه در تاریخ ، مبارزه نیانگیخته و اگرچه در آن‌ها اختلاف زیاد بوده اما جنگ ها، فداکاری‌ها و جهادهای پرشکوه را ایدئولوژی‌ها به وجود آورده اند چرا که طبیعت و اقتضای آن ایمان، مسئولیت و فداکاری است. ایدئولوژی هرگز از انسان و از یک نسل خاص جدا نیست و می‌تواند در مسیر خود از ایدئولوژی های دیگر به عنوان اجتهاد استفاده کند و نه تنها از آن چیزی کم نمی‌شود بلکه تحقق کاملتری پیدا می ‌کند چرا که اگر چیزی نیاموزد فقیر و منجمد و محدود می ‌ماند . ایشان ایدئولوژی را سیستمی باز و تحول پذیر معرفی می کند که گزاره های آن پیوسته در بستر واقعیت های اجتماعی و عقل و تجربه ، تحول می یابند . اگر در جامعه ای استبداد حاکم باشد ، ایدئولوژی ، ضد استبدادی ، اگر استعمار حاکم باشد ایدئولوژی ، ضد استعماری ، و اگر بی عدالتی حاکم باشد ایدئولوژی باید ظلم ستیزانه باشد .مسئله ‌ای که در تعریف دکتر شریعتی از ایدئولوژی مهم است رابطه آن با مذهب است. او مذهب را دو گونه می‌داند که علیه یکدیگراند. برای مثال در خصوص اسلام آن ‌را دو گونه می‌داند؛ یکی اسلامی که ارتجاع و تخدیر را به وجود می آورد، آزادی را قربانی می‌کند و توجیه کننده وضع موجود است، دیگری اسلامی که راستین است و بزرگترین مبارزه را کرده و خود قربانی اسلام اول شده است. بنابراین مذهب در تلقی اول سنت اجتماعی است، یعنی روابط و شعائر مرسوم اجتماعی ِ تلقینی و ناخودآگاه عملی که سبب حرکتی نمی‌شود، بلکه تنها ، نتیجه استمرار آن در طول زمان است که به سنت تبدیل شده است. اما در تلقی دیگر مذهب را ایدئولوژی می ‌داند که فرد یا طبقه آن‌ را آگاهانه پذیرفته و بر اساس نیازها و ناهنجاری‌های موجود ِ عینی و براساس آرمان‌ها ، مسئولیت و حرکت های آگاهانه ایجاد می‌کند.
دکتر شریعتی معتقدند ايدئولوژي ، آگاهي انتقادي تغييردهندۀ وضع موجود در برابر استحمار، آگاهي كاذب ِ توجيه‌گر ِ وضع حاكم است . از دیدگاه ایشان کارکردهای ایدئولوژی عبارتند از : شناخت واقعیت ، تعیین رسالت آدمی و ارائه طریق هدایت و از این روست که می نویسند : لیبرالیسم سرمایه‌ داری می‌گوید : برادر! حرفت را خودت بزن ، نانت را من می‌خورم .
مارکسیسم برعکس می‌گوید : رفیق! نانت را خودت بخور، حرفت را من می‌زنم .
فاشیسم می‌گوید : نانت را من می‌خورم، حرفت را هم من می‌زنم، تو فقط برای من کف بزن!
اما : [نظر شریعتی] نانت را خودت بخور، حرفت را خودت بزن ، من برای اینم تا این هر دو حق برای تو باشد. من آنچه را حق می‌دانم بر تو تحمیل نمی‌کنم . من خود را نمونه می ‌سازم تا بتوانی سرمشق گیری .  آیا به راستی علی اینچنین سخن نمی‌گوید‌ ؛ فلسفه زمامداری اش را می‌گوید، و آزادی فردی‌اش را : لا تکن عبد غیرک جعلک الله حراً ( مجموعه آثار 35 ، بخش اول، صفحه 228 ).
اما ایشان در باب دموکراسی در کتاب "امت و امامت " بر این باور است که هم وصایت درست است و هم شورا و این دو در طول یکدیگرند و نباید آن دو اصل را در برابر هم قرار داد اما در روزگار پس از درگذشت پیامبر شرایط برای حاکمیت شورا و تأسیس نظام دموکراتیک آماده نبود و می‌بایست دوره‌ای ( یعنی همان دوران دویست وپنجاه ساله عصر امامت ) با وصایت، که شریعتی از آن تحت عنوان حکومت موقت انقلابی یاد می‌کند، اداره شود تا مردم آگاه شوند و به استقلال فکر و رأی برسند و آنگاه از طریق انتخابات و سیستم دموکراسی خود را مدیریت کنند و لذا در پایان ، شریعتی اصل جاودانه و عام اسلامی را همان دموکراسی می‌داند و وصایت را به عنوان یک استثنا بر قاعده و به ضرورت می‌پذیرد. او به صراحت می‌گوید : شورا ، اجماع و بیعت یعنی دموکراسی، یک اصل اسلامی است و در قرآن بدان تصریح شده است . البته ما در اینجا در مقام داوری و نقد نوع تحلیل و تفسیر دکتر شریعتی از یک حادثه تاریخی مذهبی نیستیم که در جای خود قابل بحث است بلکه صرفا با آوردن این مطلب خواستیم بی اساس بودن نظرات اکبر گنجی در دموکراسی ستیز بودن دکتر شریعتی را نشان دهیم که خود شریعتی در مجموعه آثار 35 ( بخش دوم، صفحه 683 ) می‌گوید : دموکراسی یک کالای صادراتی نیست ، درجه‌ای متعالی است که باید جامعه‌ای بدان نائل آید . حال صاحب چنین دیدگاهی چگونه می تواند ایدئولوژی را یک آگاهی کاذب توجیه گر و به عنوان یک پودر شست و شو دهنده مغز توده ها در جهت فربه کردن منافع طبقه حاکم و طبقه قدرت بداند و دموکراسی ستیز و دارای روح استبداد باشد ؟
اساسا جزیی نگری ، تقطیع برخی عبارات و جملات و نتیجه گیریهای هدفدار و کیفر خواستی ، جابه جایی اصول و فروعات ،  و وارونه سازی استثناها و قواعد فکری و برخورد گزینشی با افکار و نوشته های هر متفکری ، کج روی و مختوم به خبط و خطاست ، که منطقا بررسی گفتمان و اندیشه هر متفکری در چارچوب طرح کلان و هندسه فکری و در پرتو محکمات فکری او و متناسب با جفرافیایی زمانی و مکانی زیست وی باید مورد بحث و جراحی قرار بگیرد .
آقای گنجی ، شریعتی را متهم به انقلابی گری می کند و می نویسد :« او انقلابی تمام عیار بود . شریعتی اصلاح طلب نبود. برای او عمل انقلابی مهم بود. عصر، عصر عمل و نفی نظر و ذهنیت بود . شریعتی می گفت: حقیقت، در عمل است که خود را باز می نمایاند، باید به فکری که جنبه عملی دارد تکیه فکری کنیم » . در حالیکه اساسا انقلابی گری با اصلاح طلبی [ اصلاح اجتماعی – سیاسی ] تباین عامی ندارد و انقلابی ‌گری شریعتی به حق و به درستی بر ضد استعمار و استبداد و استثمار و استحمار بود و این عمل او عین اصلاح گری بود .
شاید نگاهی بر انسان شناسی شریعتی پرتوی روشن بر بد فهمی ها و دگر اندیشی ها و بعضا مغالطه گری ها و غرض ورزی های نابخردانه باشد . به عقیده دکتر شریعتی ، انسان ، حیوانی اوتوپیست ، متعصب ، سیاسی ، عصیان کننده ، آفریننده ، تفنن جو و منتظر است . انسان اوتوپیست ، انسانی است که چه به صورت تاریخی و چه به صورت مدرن ، همواره متعالی می ساخته و همیشه متعالی هم خواسته است . تعصب به عنوان یکی از غرایز انسانی نیز پیوند شدید و قوی داشتن به یک گروه همفکر و همدرد است . سیاست عبارت است از خودآگاهی نسبت به محیط و جامعه و سرنوشت و درد و زندگی مشترک انسان ِ جامعه ای که در آن زندگی می کند و به آن وابسته است . عصیانگری نیز از ویژگی های بارز انسانی است و هر کس به میزان عصیانش ، ارزش دارد . آفرینندگی و عصیان انسان یعنی آزادی و اراده انسان . آزادی در برابر هر چیز حتی اراده خدا . همین آزادی و احساس آفرینندگی انسان است که به صورت عصیان و تفنن جویی جلوه می کند و هنر و تکنیک را پدید می آورد .
به وضوح روشن است که این نوع نگاه به انسان که در آن انسان آزاد است حتی در برابر خدا و عصیان گری از ویژگی های بارز آن شمرده می شود نمی تواند دموکراسی ستیز و مطلوبش دیکتاتوری پرولتاریای مارکسیستی- لنینیستی و معتقد به شستو و شوی مغزی برای پیشبرد یک مکتب و ایدئولوژی استحاله گر باشد که اساسا چنین نگاهی به انسان ، در مظروف معنایی اش هم انقلابی بودن را داراست ، هم اصلاح گر بودن را و هم پویایی و تحول گرایی و دوری از جمود و انقباض فکری را ! دموکراسی شریعتی نه یک دموکراسی فریب که در ظاهر متعالی و در باطن استحاله کننده ذهن آزاد توده ها به نفع طبقه بورژوا و امپریالیزم سازنده " انسان قلابی " ،که دموکراسی متعهد ، اخلاقی ، اصلاح گر و حتی انقلابی ! است . روشنفکری شریعتی نیز بر خلاف تعریف سکولار و عرفی از روشنفکری ، سر مِهر با ایدئولوژی دارد چرا که روشنفکری او ادامه نبوت در عصر خاتمیت و غیبت است و ایدئولوژی او یک پراکسیس اجتماعی روشن گر برای رهایی از سلطه ‌گری‌های مثلث زر و زور و تزویر می باشد و از این روست که دیدگاه عبدالقادر مالک درباره فاتالیسم اسلامی و اینکه انسان درمکتب اسلامی تحقیر و پست و مبتذل و موجودی منحط شده است ، را نقد می کند و می گوید : آیا انسان با صفات خود آگاهی و انتخاب کننده و آفریننده و جانشینی خداوند ، تحقیر شده است یا اینکه ایدئولوژی های مدرن با وجود ابعاد مترقی و منطقی که دارند و به میزانی که بسیاری از نیازهای انسان را برآورده می کنند و به جامعه بشری ، تکامل و قدرت و خود آگاهی نسبی می دهند ، انسان را قربانی و خود انسان را فراموش می کنند و این فاجعه بزرگی است .
برای روشن تر شدن ابعاد فکری دکتر شریعتی مطلب دیگری از ایشان نقل می کنیم تا روشن کننده موضع و نگاه ایشان در باب آزادی ، ایدئولوژی ، دموکراسی و نسبتشان با دیکتاتوری لنین باشد . ایشان کلیت مکتب فکری شان را اینگونه ترسیم می کنند :
1- در برابر استعمار و امپریالیسم سرخ و سیاه، تکیه ‌گاهم ملیت است.
2- در برابر سلطه فرهنگی غرب، تکیه ‌گاهم تاریخ و فرهنگ خودم.
3- در برابر ایدئولوژی‌های مارکسیسم، اگزیستانسیالیسم، نیهیلیسم، ماتریالیسم، ایدئالیسم، تصوف شرقی، عرفان هندی، زهد اخلاقی مسیحی، اومانیسم مادی غربی و همه موجها یا جریانهای ایدئولوژیک گذشته و حال : اسلام.
4- از میان همه فرقه‌ ها و تلقی‌های مختلف اسلامی، تشیع و از اقسام آن : تشیع علوی.
5- با کاپیتالیسم که ملیت را تجزیه می‌کند و انسان را دو قطبی و استثمار را تشدید و فقر و فساد و حق‌ کشی را همیشگی می‌سازد و طبیعی و روز‌‌افزون، با دیکتاتوری فردی، فکری، مذهبی و طبقاتی که رشد آزاد انسان و اندیشه و احساس و هنر و خلاقیت انسان را می‌ کشد و به جمود می‌کشاند، با مارکسیسم که تعمیم بورژوازی از یک طبقه به تمام اندام جامعه است و سلطه فرا گیرنده و همه‌ جانبه و پایان ‌ناپذیر دولت و پوشش تمام جامعه و تمامی ابعاد زندگی مادی و روحی انسانها در یک شبکه پیچیده بروکراتیک و دیکته کردن عقیده و ذوق و علم و فلسفه و هنر و ادب و حتی زیبایی و زندگی خصوصی از جانب یک سازمان رسمی و دولتی و از هستی مادی و معنوی ساقط شدن همه افراد انسانی در برابر قدرت ربانی و ولایت مطلقه دستگاه حاکم و غالبی شدن همه کس و همه چیز در یک نظام و نصب شدن انسانها در یک سازمان و بالاخره ادغام فرعون و قارون و بلعم باعوراست در یک رهبر و جانشین رئیس ‌پرستی است به جای خدا پرستی و محکومیت مطلق و ابدی و جبری انسانیت است به ماتریالیسم ماتریالیستی بخش‌ نامه شده دولتی ... مخالفم ( مجموعه آثار 1، صفحه 96- 97)
و بالاخره دکتر شریعتی که به عنوان شاگرد خلف مکتب مارکسیسم – لنینیسم و مخالف سرسخت دموکراسی و آزادی که تمام عمرش را صرف مبارزه با انواع و اقسام مظاهر دنیای مدرن ، از لیبرالیسم گرفته تا حقوق بشر معرفی می شود همین غرب سرمایه ‌داری و همان آزادی و حقوق بشر و دموکراسی موجود غربی را بر شوروی ( آن روز ) و بلوک لنینیستی و استالینیستی و مائوئیستی ترجیح می‌دهد و می نویسد : « چنانچه امروز می‌بینیم سرمایه ‌داری شرفش بیشتر از سوسیالیسم است : آنجا گاهی ندای انسانی به گوش می‌رسد. [ ولی] آنجا که اصلاً خفقان است، انگار دیگر بشر نیست، آدم وحشت می‌کند! اگر در جایی یک فاجعه انسانی به وجود بیاید بالاخره از همان فرانسه پلید هم صد تا صدا و ندا و ... بیرون می‌آید ... خود کمونیست ها که از رژیم‌هایشان در می‌روند به اروپا می‌روند. » (مجموعه آثار 23، صفحات 348-350 ).
منابع
1 – شریعتی ، علی / ایدئولوژی و تمدن، انسان و اسلام / 1336
2 – شریعتی ، علی / بحثی در ایدئولوژی (پرسش و پاسخ)، نشر معراج،1354
3 – شریعتی ، علی / جهان بینی و ایدئولوژی ، نشر سهامی انتشار، 1372
4 - شریعتی ، علی / اسلام شناسی، جلد اول نشر قلم ،1375
5 - شریعتی ، علی / بازگشت ، نشر الهام ،1381
6 - شریعتی ، علی / خود سازی انقلابی ، نشر چاپخش ،1358
7 - 5 - شریعتی ، علی / امت و امامت، نشر قلم ،1357
8 – سروش ، عبدالکریم / فربه تر از ایدئولوژی ، نشر صراط ، 1378
9 - سروش ، عبدالکریم / قبض و بسط تئوریک شریعت ، نشر صراط ، 1370
10 – حقیقی راد ، بابک /« ایدئولوژی» ، روزنامه شرق ، 1385ش 823
11- عالم ، عبد الرحمان / بنیادهای علم سیاست ، نشر نی ،1381
12 – نش ، کیت / جامعه شناسی سیاسی معاصر ، ترجمه محمد تقی دلفروز ، نشر کویر ، 1380
13 – اشکوری ، یوسف / پاسخ به پندارهای اکبر گنجی در مورد علی شریعتی
14 – گنجی ، اکبر /  یوتوپیای لنینیستی شریعتی
15 – امام جمعه زاده ، سید جواد / روحانی ، حسین / بررسی تحلیلی ایدئولوژیک کردن دین از نگاه دکتر علی شریعتی ، 1386
16 – خسروپناه ، عبدالحسین / آسیب شناسی دین پژوهی معاصر،پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی،1388
 
موضوعات مرتبط: مقالات , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


فقدان مسئولیت پذیری عامل رخ داد فاجعه عاشورا(فرهاد حسن سلطانپور)
دو شنبه 3 تير 1392 ساعت 20:35 | بازدید : 631 | نویسنده : شورای نویسندگان | ( نظرات )

 

فرهاد حسن سلطانپور
« حمد و سپاس برای خداست ، آنچه خدا بخواهد خواهد شد و هیچ قدرت و نیرویی تاثیر نخواهد کرد ، مگر به اراده خداوند ، و درود خداوند بر رسول بزرگوارش باد . مرگ همچون گردن بند بر گردن دختران جوان ، کشیده و بسته شده است ، و من به دیدار نیاکان خود مشتاقم ، آن چنان اشتیاقی که یعقوب به دیدار یوسف داشت . از قبل برای من قتلگاهی انتخاب شده که باید به آنجا برسم . گویا می بینم بند بند بدنم را گرگان بیابان بین " نواویس" و " کربلا " از هم جدا می کنند و شکم های گرسنه خود را سیر و انبان های خالی خود را پر می نمایند . از آنچه با قلم تقدیر و سرنوشت نوشته شده است ، گریزی نیست . ما خاندان رسالت به آنچه موجب رضا و خشنودی حق است راضی هستیم ، و در برابر امتحانات و بلاهای او شکیبا و صابریم ، و خدا پاداش صابرین را به صورت کامل به ما عنایت خواهد کرد . هرگز پاره های تن رسول خدا از او جدا نمی گردند ، بلکه در بهشت برین و حضیره القدس گرداگرد او جمع می شوند و چشم رسول به دیدار آنها روشن می شود ؛ و وعده او به وسیله خاندانش تحقق خواهد پذیرفت . حال هریک از شما که آماده جانبازی و فداکردن خون خویش در راه ما است و خود را برای دیدار خداوند آماده کرده است با ما همسفر شود که من ان شاء الله صبحگاهان حرکت خواهم کرد . » ( 1)
آیا مسلمانان زمان حضرت سید الشهداء ایشان را می شناختند ؟ اگر می شناختند چرا عده ای به جنگ با او آمدند و دیگران هم سکوت کردند ؟ حضرت در ظهر عاشورا برای مردم خطبه ای خواندند و فرمودند : « اگر من را نمی شناسید و نمی دانید پیامبر اکرم درباره من چه فرموده ، در بین شما هنوز اصحاب پیغمبر مثل جابر بن عبدالله انصاری ، زید بن ارقم و انس بن مالک هستند ، بروید از آنها بپرسید .» در سال 61 هجری علیرغم اینکه بیش از 50 سال از رحلت پیامبر اکرم نمی گذشت اما چنان ابهام و تاریکی بر سرزمین های اسلامی حاکم بود که هیچ جا مأمن امنی برای امام و یارانش محسوب نمی شد چنانکه امام سجاد ( ع) می فرمایند : « در مکه و مدینه بیست مرد نیست که ما اهل بیت را دوست داشته باشد .» (2) مکه و مدینه مرکز تحرکات مزدوران یزید بود آن چنانکه حکومت اموی ، گروهی از سربازان را در لباس حجاج به مکه فرستاده بود تا امام را دستگیر کنند یا ایشان را به شهادت برسانند . شام هم حدود 42 سال تحت سیطره و حکومت معاویه بود و در این سال ها ، معاویه مردم شام را به گونه ای پرورش داده بود که فاقد بصیرت و آگاهی دینی باشند . حکومت پلید بنی امیه ، خود را تنها خویشاوندان پیامبر (ص ) معرفی می کردند طوریکه پس از پیروزی قیام عباسیان و استقرار حکومت ابوالعباس سفاح ، ده تن از امرای شام نزد وی رفتند و همه سوگند خوردند که تا زمان قتل مروان ( آخرین خلیفه اموی ) نمی دانستند که رسول خدا جز بنی امیه یاران دیگری نیز داشت . (3) به همین خاطر بود که در پی نامه های متعددی که کوفیان برای امام ارسال کردند ، حضرت تصمیم گرفتند به سوی کوفه حرکت کنند . کوفه سرزمینی بود با 140 هزار نفر جمعیت (4) که در بدو تأسیس ، ساکنان آن را قبایل نزاری و یمنی تشکیل می دادند و بعدها سایر قبایل و عناصر غیر عرب نیز بر ترکیب جمعیتی شهر اضافه شدند . شیعیان " اعتقادی "  گروه اندکی از مردم کوفه را تشکیل می دادند که عده ای از آنها نیز در زمان معاویه دستگیر و شهید شده بودند و سایر افرار جزء "  شیعیان سیاسی " محسوب می شدند . (5) عدم انسجام در مبانی فکری و معرفتی ، ضعف ایمان و نقصان در بینش و خطای تحلیل و شبهه افکنی دستگاه باطل موجب می شد که آنان گاهی پیرو حق باشند و گاهی علیه آن ! چنانکه امام علی (ع) در جایی می فرمایند : « من شما را از میان همه شهرها برگزیده ام و بر آن هستم که در میان شما فرود آیم زیرا از مودت و محبت شما نسبت به خود که به خاطر خدا و پیامبر است اطلاع دارم .» (6) در حالیکه در جایی دیگر می فرمایند : « بدن های شما در کنار هم ، اما افکار و خواسته های شما پراکنده است . سخنان ادعایی شما سنگ های سخت را می شکند ولی رفتارهای شما دشمنان را امیدوار می سازد . » (7)
در قسمتی از نامه ای که توسط 12 هزار نفر از مردم کوفه برای حضرت نوشته شده بود می خوانیم : « ما از شما خواهش می کنیم به کوفه تشریف بیاورید ، شاید حضور شما در این شهر موجب شود که جامعه ما راه حق را بشناسد ، آن را بپیماید و مردم در مسیر حق با یکدیگر متحد شوند . »  اما چندی نمی گذرد که همین مردمان ، شمشیر به دست حادثه ای می آفرینند و آتشی برپا می کنند که بعد از گذشت 14 قرن ، داغ آن ما را می سوزاند .
ضعف معرفت ، سستی ایمان و تمنّیّات و خواهش های نفسانی دو عامل مهم در تغییر رأی و رفتار کوفیان بود . آنان نیز سکولار بودند ، می گفتند : دین از حکومت جداست . فهم آنان از پیامبر و ائمه  در حدّ تفسیر قرآن ، ارشاد و هدایت گری بود .
در حادثه عاشورا ما با چهار طیف مردم مواجهیم ؛ طیف اول جبهه باطل است  که قبل از ظهور اسلام دارای حیات است و در شکل گیری حوادث مختلف ، مستقیم یا غیر مستقیم به ایفای نقش می پردازد . زمانی در تقابل علنی با پیامبر (ص) است آنجا که محاصره اقتصادی را بر پیامبر و یارانش تحمیل می کنند و یا زمانی که قصد کشتن پیامبر را دارند و خوابیدن علی (ع) در بستر پیامبر توطئه آنان را خنثی می کند و زمانی با فتنه انگیزی و یار گیری از یاران پیامبر ، جریان سقیفه را طراحی می کنند . این خط باطل همانند حوادث گذشته در فاجعه عاشورا نیز نقش طراح و فتنه گری را دارد . طیف دوم موحدان و شیعیان اعتقادی حضرت هستند که پا جای پای ایشان می گذارند و فرمانبر و پیرو راستین و حقیقی اسلام می باشند . طیف سوم که عدۀ کثیری را شامل می شود مردمی هستند با درجه ایمان و اعتقاد متوسط ! مردمی که رفتار سیاسی – اجتماعی – مذهبی آنها بیشتر تابعی از احساسات و شور آنهاست تا پیرو عقلانیت و شعور آنها ! و این عدۀ کثیر، بهترین ابزار برای طیف طراح و فتنه گر هستند تا با کارگردانی فریبنده ، از آنان بازیگرانی بی نقص و ماهر بسازد ! و اما طیف چهارم که بر حق و باطل بودن شخصیت ها ، پدیده ها و حوادث اجتماعی – سیاسی آگاه هستند لکن عدم احساس مسئولیت باعث می شود حضرت را تنها بگذارند . اینان کسانی هستند که منفعت طلبی ها و مصلحت اندیشی هایشان را در قالب توجیه ها و مغالطات می پوشانند و چنین می اندیشند که حقیقت نیز از سپهر اذهان تعالی خواه و چشمان زیبا طلب پوشیده خواهد ماند ! عبیدالله بن حرّ جُعفی ، عمر بن قیس ، سلیمان بن صُرد خزاعی جزء این گروه هستند . حضرت سید الشهداء وقتی از عبیدالله بن حرّ جعفی کمک خواست ، اسب جنگ آوری داشت و به حضرت گفت : اسب در اختیار شماست ، ولی طبق اوضاعی که در کوفه دیده ام حضور در کنار شما فایده ای ندارد یا سلیمان بن صرد خزاعی که با بی تفاوتی و عدم مسئولیت پذیری ، عملا زمینه شهادت مسلم بن عقیل را فراهم آورد .
در پایان می خواهم نتیجه گیری کنم و آن اینکه :
1 – به نظر نگارنده ، فاجعه عاشورا معلول نقش آفرینی دو گروه است ، گروه اول جریان باطلی است که در تمامی حوادث و جنگ ها حضور دارد و گروه دوم نخبگان و آگاهانی که در پرتو منفعت طلبی و مصلحت اندیشی ، مسئولانه عمل نکردند که چه بسا اگر به آنچه می دانستند و ایمان داشتند مسئولانه می نگریستند و مسئولانه عمل می کردند می توانستند علف هرزی باشتد بر بذرهای فتنه انگیزان شیطان صفت و چراغ روشنی باشند بر اذهان خفته و چشمان نابینا !
2 – شور مذهبی به تنهایی عامل نجات بخش نیست ، آنچه که پیش برنده و تحول بخش است شعور و معرفت مذهبی است ! اگر قرار باشد ما نیز در این عصر با عاشورایی دیگر مورد امتحان قرار بگیریم آیا رو سفید خواهیم شد ؟ نکند شور مذهبی ما زیر آماج پرتو افکنی های شبهه گون ، سرد شود و بُرندگی خودش را از دست بدهد ! در معرفت و فهم مذهبی غوطه ور شویم که عامل نجات و تحول است !
1 امام حسین (ع) هنگام خروج از مکه این خطبه را خواندند .
2 ابو ابراهیم بن محمد الکوفی ، الغارات ، تهران ، انجمن آثار ملی
3 ابن ابی الحدید ، شرح نهج البلاغه
4 ابراهیم پاشا ، نهضت کوفه از دیدگاه روانشناسی اجتماعی
5 محمد حسین رجبی دوانی ، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی
6 محمد بن جریر طبری ، تاریخ طبری
7 نهج البلاغه ، ترجمه محمد دشتی ، خطبه 29
 
 
موضوعات مرتبط: مقالات , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


زندگی چیست(فرهاد حسن سلطانپور)
دو شنبه 3 تير 1392 ساعت 20:25 | بازدید : 2196 | نویسنده : شورای نویسندگان | ( نظرات )

 

فرهاد حسن سلطانپور
« قال ربنا الذی اعطی کل شی خلقه ثم هدی : پروردگار ما آن خدایی است که به هر چیز که از نعمت خلقت بهره مندش فرموده نعمت هدایت را نیز به او ارزانی داشت . » _ طه : 50
زندگی چیست ؟ آیا به گفته پینداروس زندگی « رویای یک سایه » است یا به گفته کالدرون « زندگی رویاست » و یا به گفته شکسپیر « ما خود خمیر مایه رویاییم » که این قول اخیر سوگمندانه تر از قول کالدرون است ؛ چه این مرد کاستیلی فقط می گوید زندگی رویاست ولی نمی گوید که ما خود بیننده آن رویاییم ولی شاعر انگلیسی ما را خوابی می داند که که خود خواب می بیند ! و یا مثل دکتر شریعتی که زندگی را تثلیث نان ، آزادی و فرهنگ معنا می کند ! و یا مثل میگل داونامونو که ابدیت و جاودانگی را والاترین آرزوی بشر می نامد و می گوید : عطش ابدیت همان چیزی که آدمیان عشق می نامند و هر که دیگری را دوست دارد ، می خواهد خود را در او ابدی کند ، آنچه ابدی نباشد ، راستین نیست . و یا سقراط که هنگام مرگ گفت زیستن یعنی مدت دراز بیمار بودن . شاید هم زندگی خوردن و زنده ماندن و تولید مثل و تکرار مکررات است ! از خویشتن خویش کناره کن و ببین که چه می گویند ؛ در گذر عمر بزرگ می شوی ، ازدواج می کنی ، صاحب فرزند انی می شوی و خود را فدای آنان می کنی . زیرا متعلق به تو هستند ، جگر گوشه تو و ادامه وجود تواند و آنها نیز به نوبه خود ، خود را فدای فرزندانشان خواهند کرد و آن فرزندان نیز فدای فرزندان خویش و همچنین تا غیر النهایه پیش خواهند رفت ! آیا این فداکاری عبثی نیست که هیچ کس بهره ای از آن نمی برد؟
حال به واقع این زندگی چیست ؟ آیا زندگی در نگرش فلسفی اش ، معنا و مفهوم پیدا می کند ؟ اساسا انسان به دنبال چیست ؟ به دنبال حقیقت ؟ حقیقت چیست ؟ نیچه می گوید حقیقت صرفا ارزش هایی ست که برای حفظ و بقای زندگی آفریده شده است و آنچه فیلسوف می جوید حقیقت نیست بلکه بیشتر استحاله جهان به انسانهاست . به نظر نیچه چیزی به نام میل به معرفت و حقیقت وجود ندارد ، آنچه هست صرفا میل به باور حقیقت است . به همین جهت نیچه اهمیت حقیقت را برای انسان در این می بیند که والاترین و ناب ترین زندگی با این باور ممکن می گردد که آدمی مالک حقیقت است و انسان را نیازمند به باور حقیقت می داند . از دیدگاه نیچه حقیقت کاملا بشری و آفریده فکر و خیال و زبان بشر است . حقیقت سپاه متحرکی از استعاره ها ، مجازهای مرسل و انواع و اقسام قیاس به نفس  بشری است . مجموعه ای از روابط بشری که به نحوی شاعرانه و سخنورانه تشدید و دگرگون و آرایش شده است و اکنون پس از کاربردهای طولانی و مداوم در نظر آدمیان امری ثابت می تماید . به همین خاطر نیچه حقیقت را توهماتی می داند که ما موهوم بودنشان را از یاد برده ایم ، استعاره هایی که از فر ط استعمال فرسوده و بی رمق گردیده اند و از این روست که نیچه هنر را بزرگترین انگیزه زندگی می داند و با تاثر از نگرش آپولونی عصر یونان قدیم ، نگاه زیباشناسانه و هنری به جهان ، اراده به نمود ، خیال و شدن را متافیزیکی تراز اراده به حقیقت می داند و هنر را برتر از حقیقت و حقیقت را دروغ می پندارد . در واقع نیچه معتقد بود که با تمسک به هنر و شعر و موسیقی تمام رنج ها و مشکلات و مشقت های این دنیا قابل تحمل خواهد بود . این نیز نگاهی دیگر به زندگی ، انسان و حقیقت است .
اما عارفان چه می گویند و آنها چگونه نگاه می کنند ؟ از نظر عارفان ، زندگی این دنیایی ، سایه ای از از زندگی واقعی ست و نباید به آن دل بست ، برای آنکه گذرا ، عبث و رنج آور است . و این زندگی از جهت آنکه در راه باشد یا بیراه ، تکلیف او را در دو عنصر عشق و نفس معین می کند . نفس فروکشنده زندگی است و ، آن را به قعر ذلت می برد و تباه می کند ، عشق در مقابل فرابرنده است به آن معنی و اعتلا می بخشد . اگر قابیل نخستین کسی بود که برادرش هابیل را کشت ، برای آن بود که نفس بر او چیره بود . در مقابل ، عشق سرا پا رافت و بهجت است . آرامش و یگانگی در جامعه برقرار می کند . با آن مردم همدیگر را به چشم دوست می نگرند . زندگی در پرتو آن پهناورتر از آن می شود که خودی و غیر خودی در آن مطرح باشد . عارفان می خواستند با سرکوب نفس ، ناهمواری های زندگی را هموار کنند ، ظلم و تبعیض و تفرعن را بزدایند . در همین جا بود که موضوع عقل و عشق مطرح شد . جهت گیری عارفان بر ضد عقل – نوعی از عقل – برای آن بود که کسانی که آن را در حسابگری به کار گرفته بودند ، انحرافاتی پدید آورده بودند وآن را در خدمت دنیا داری و استیلا گذارده بودند . از سوی دیگر چون تعبیه عقل به هیچ وجه قادر نبود که تمام نارساییهای زندگی را از میان بر دارد ، عارفان با خود اندیشیدند که بلکه عشق بتواند کاری کند . اما در اینجا مساله ای دیگر وجود دارد که بسیار مهم می نماید و آن هراس از مرگ و جاودانه نبودن است ! مرگ که نبودش خواسته می شود و چون نبودش را می خواهند عارفان خود را به آغوش آن می سپارند تا دیگر موجبی برای هراس از او نماند . از نظر عرفا ، عشق در تمام شئون زندگی سیران دارد ، پیوند دهنده زمین و آسمان است . این عشق تا چه اندازه جسمی و تا چه اندازه معنوی است ؟ چگونه بتوان جسم را نادیده گرفت که تجسم و کالبد زیبایی است ! و زیبایی انسانی جزیی از زیبایی کل است که ادامه حیات بر آن قائم است . غریزه جنسی به عشق تبدیل می شود و عشق جسمانی به عشق عرفانی بدل می گردد ، نظیر تبدیل آب به بخار و ابر است ولی اصل ، همان آب است . هدف نهایی انسان رسیدن به پایداری و رهایی از گذراندگی است . چون این هدف به لحاظ قانون طبیعی قالبل حصول نیست ، کیفیت را جانشین کمیت کرده اند و محور را عشق را قرار داده اند . این در عالم واقع یک وجود خاص مانند لیلی می طلبد و در عالم عرفان یک وجود کل که مجموعه ای باشد از همه زیبایان جهان که بتواند آن عطش بزرگ را سیراب کند و آن مستلزم به دست آوردن « بود » در شعله ور کردن کل ذخیره وجود است .
حال یک سوال دیگر مطرح می شود و آن اینکه نسبت انسان با حقایق این جهان چیست ؟ آیا این آدمی سازنده و بوجود آورنده حقایق است ؟ وقتی به بطن زندگی انسانها عمیق می شویم واقعیت هایی را می بینیم که بسیار تلخ است . زندگی هایی که زیر سایه سنگین مادی نگری سپری می شود ! و زندگی هایی که ظاهر و باطنش مترادف با لذت طلبی است . و چه سخت است آنگاه که روحی سرکش در حصار تنگ نه روحها که جسم های منجمد اسیر می شود و یک عمر را این چنین دردمندانه سپری می کند ! و علی چنین بود ، ابوذر نیز و سلمان و شریعتی ! لذت گرایی ، نفرت ، حسادت ، تکبر ، قدرت طلبی ، در بند شهوات و ثروت بودن و هزار و هزاران بدیهای دیگر جزء واقعیت های این عالم است . البته منظورم این نیست که تمامی واقعیت ها و نمودهای این عالم زشت و نازیباست که صد البته به اندازه زشتی ، زیبایی و به اندازه بدی ، خوبی وجود دارد ولی آنچه که به طور کثیر در متن زندگی انسانها بروز و ظهور یافته و انسانها خود عامل این نمود و نشان اند ، بدی ها و زشتی های این عالم است . آنچه برای من مشخص است این که حقایق جهان با قطع نظر از شعور و آگاهی ما درباره آن وجود دارد ولی با باز شدن ابعاد و استعدادهای انسانی و تقویت پیدا کردن عوامل درک وی ، حقایق جدیدتری برای انسان مطرح می شود مانند به فعلیت رسیدن حس عدالت خواهی که حقیقتی را به نام عدالت برای انسان اثبات می نماید ، در حالیکه آنچه که در متن و بطن زندگی اکثر انسانها و در وابستگی با عاملیت خود آنها به وقوع می پیوندد و به واقعیت های زندگی تبدیل می شود با حقیقت و راستی فاصله زیادی دارد .
 « یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه : ای انسان تو در راه پروردگارت سخت می کوشی و سرانجام به ملاقات او نائل میشوی . » _ انشقاق : 6
با عنایت به آیه شریفه فوق این سوال مطرح می شود که آیا آدمی با زندگی های معمول می تواند به مراتبی از حقیقت هستی برسد؟ آیا این سیر تسلسل زندگی های نباتی و حیوانی و گله ای می تواند منفذی برای ورود به زیبایی باشد ؟
کودکی بزرگ می شود و ریشه می یابد و آنگاه ازدواج می کند و خانواده تشکیل می دهد و همان سیر و خط و مشی پدران و نیاکان و بزرگان را پی می گیرد و نهایتا با سرنوشت یکسانی ترک دیار می کند ! تمام انرژی و تلاش آدمی و تمامی کنش ها و واکنش های او در این چرخه ای که با تولد آغاز و با مرگ خاتمه می یابد در مواجهه با طبیعت است و در ارتباط با طبیعت نهایتا عقل ابزاری او رشد و ارتقا می یابد . من مخالف این دنیا یا مخالف دستاوردهای عقل ابزازی و آسایش و رفاه دنیوی بشر نیستم اما انحراف آن زمانی آغاز می شود که آدمی در رفاه و لذت طلبی محض  متوقف می شود و تمامی این پیشرفت ها و توسعه ها در خدمت تامین لذایذ دنیوی قرار می گیرد و اصلا راحت طلبی تبدیل به هدف و اصول موضوعه می گردد .
از مطالب زیادی عبور می کنم و به این مساله می رسم که شاید این افکار ، نگرش ها و رفتارهای انسانهاست که زندگی را زیبا و زشت می کند ! غرورها ، خودبینی ها ، حسادت ها ، بدبینی ها دروغ ها ، انحصار طلبی ها ، تملک گری ها ، از بالا به پایین نگاه کردن ها ، بی مسئولیتی ها ، قدرت طلبی ها ، کینه توزیها ، تنفرها ، جاه طلبی ها و محدود نگری ها زندگی را زشت و نا زیبا جلوه می دهد . همین محدود نگری ها را در نظر بگیرید که وقتی از پنجره بسیار کوچک به دنیا نظاره می شود چقدر کوچک می گردد . هر چقدر انسانهای کوچک بین زیاد باشند که زیاد هستند زندگی برای آنهایی که با وسعت زیاد به عالم می نگرند دشوار خواهد بود . این انسانها به مانند علف های هرزی می مانند که مسیر رشد و نمو گل هایی خوشبو و خوشرنگ را با دشواری مواجه می کنند .
در کاروان امتی که از بدو خلقت انسان ، به سوی ابدیت ، حقیقت و کمال مطلق یعنی خدا روان هستند ، عده کثیری عقب می مانند و خسته و لنگ و نالان و تنها در صحرای عدم و مرگ و پوچی جان می دهند و هیچ می شوند . عمر را به شناختن و دیدن خیلی چیزها می گذرانند و شب و روز را در سامان دادن مساله ها و مشغله های مختلف به سر می برند و در این میان از خودشان غافل اند ! کاش لحظه ای تمام این روزمرگی ها و زندگی های تقلیدی و سرسام آور و پوچ و واهی را رها می کردند و جلوی آیینه می ایستادند و با خودشان روبرو می شدند که آیا ما همان خلیفه الهی هستیم که باید می بودیم ! پیامبر اکرم (ص) می فرمایند خداوند زیباست و زیبایی را دوست می دارد و افلاطون نیز می گوید زیبایی حقیقت است و حقیقت زیبایی و ای کاش انسانها طالب زیبایی بودند . هدف از زندگی بی شک کشف حقیقت است و چنین کشفی میسر نمی شود مگر اینکه زیبایی ها کشف گردند ! زیبایی ها همچون دانه های تسبیحی می مانند که اگر بتوانیم همه آنها را جمع کنیم آنگاه به حقیقت خواهیم رسید .
 
 
   
موضوعات مرتبط: مقالات , ,

|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


یادمان دکتر شریعتی(فرهاد حسن سلطانپور)
یک شنبه 2 تير 1392 ساعت 17:55 | بازدید : 1320 | نویسنده : شورای نویسندگان | ( نظرات )

 

یادداشتی از فرهاد حسن سلطانپور
29 خرداد سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی است ، حیات جاویدی که نوشته ها و گفتارهای او بخشی از ادبیات و فرهنگ معاصر ما و نیز تاریخ و جامعه شناسی ما است . شریعتی در برهه‌ای از زمان ، با ادبیات خود موجی موّاج به وجود آورد که نسلی خود را با ادبیات و نام او تعریف کرده و از آن زمان به بعد برای خویش هویت‌سازی می‌کند. متفکری که گفتارهایش ، هم در ادبیات عامۀ ما طواف سخن و طناب تمسک است و هم نزد نخبگان و متفکرین محل مداقه و مباحثه ! گاه بوستان همدلی و همزبانی است و گاه آوردگاه جدال و نزاع ! یکی مایۀ فخر می بیندش و دیگری سرمنشاء شرّ.
این هم از عجایب شریعتی است ! شریعتی را همه جا می توان دید با همه نوع قرائت و برداشت . گاه ضد فیلسوفی است که خوانش فلسفی می شود و گاه شاعری است که از دل و عشق نغمه ها می سراید . گاه متفکری است که از "عرفان ، برابری ، آزادی " می گوید و گاه عارفی است که از گفتگو های تنهایی و احوال اگزیستانسیالیستی خویش پرده بر می دارد ، از هبوط در کویر می نالد و از پناه به " آرامش سرد" می گوید . آنجا که دلمشغول ِ سرشت ِ سوگناک ِ هستی می شود و به سایه های هول و غارهای انزوا ، صحراهای سکوت و بیشه های اندوه می خزد ، با شخصیت های معنوی ای همچون پیامبر اسلام (ص) ، علی (ع) ، مسیح (ع) ، بودا ، کنفوسیوس و حلاج همدلی می کند و آنگاه که به نبرد تاریخ و قابیلیان می رود با حسین و ابوذر می آید و با خون و شهادت ، یک انقلابی تمام عیار می شود . گاه نه فیلسوف ، نه دانشمند ، نه نویسنده و نه هنرمند که در قامت یک روشنفکر نمود پیدا می کند و آن را ادامه و استمرار خاتمیت و نبوت معنا می کند و گاه معلمی انقلابیست در تلاش برای تبدیل "احساس" به "اندیشه" و اندیشه به "عمل" و عمل به " آزادی توده ها" !
یکی او را مصلح بزرگ تاریخ و پیشرو مدرنیته اسلامی می داند و از در توصیف وارد می شود و آن دیگری سنت گرایانه حکم بر بی اعتباری شالوده های تمدن مدرن می دهد و از این رو به مدرنیسم ِ شریعتی که اسلام را تا حد یک ایدئولوژی صِرف فرو می کاهد می تازد و از در تقبیح وارد می شود . یکی افکار و اندیشه های دکتر شریعتی را اساس و مبنای تئوریک و به نوعی مانیفست نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی و حتی اصل ولایت فقیه می داند و آن دیگری تفکرات شریعتی و همفکران وی را از بزرگترین موانع توسعه اقتصادی می داند و مصداق آن را دولت اصلاحات و مشی متاثر از اندیشه های چپ گرایانۀ شریعتی همچون روشنفکری دینی می داند و آنگهی می بینی که دیگری از مخالفت شریعتی با دموکراسی داد ِ سخن می دهد و وی را طالب دیکتاتوری پرولتاریای مارکسیستی- لنینیستی می داند . گروهی او را شیعه متعصب و گروهی وی را روشنفکر بی دین می نامند . گروهی وی را مقدس و خطاناپذیر می شمارند و گروهی معتقدند دوره شریعتی گذشته است .
شعاع میدان هر متفکری متناسب با وسعت شناگری او در اقیانوس اندیشه است و حجم عظیم گفته ها و نوشته ها در مورد شریعتی ناشی از فربهی و وسعت شناگری اوست .
گاهی وی در ساحت عظیم دل سیر می کند و آدمی را با "گفتگوهای تنهایی" خویش همراه می کند و از وجد و رقص و گل ‌واژه‌های دل‌گونه "مائده‌های زمینی" می گوید و یا از رنج ، رنجی عارفانه و نه عوامانه می نالد و گاه در جست و جوی " چه باید کرد " ی است تا انسان و انسانیت را از "مسخ شدگی " برهاند و تمام آن نام ها و یادهای قدسی ،آن میراث های گران و گرامی و آن ثمره جهادها و شهادتهای تمام تاریخ و فرهنگ اصیل ما را از حریق فرهنگ بیگانه نجات بخشد. گاه با سرمایه داری درمی پیچد و گاه با کمونیسم در می افتد. دین را ایدئولویژه سازی می کند و طرح هندسی مکتب ترسیم می کند، از دموکراسی متعهد می گوید و از مدل "امت و امامت" دفاع می کند .
 فارغ از درستی یا نادرستی نظریات دکتر شریعتی که در جای خود نیازمند نقد و پژوهش است، آنچه فضیلت و غنیمت است دردمندی شریعتی است . شریعتی هرچه بود، دردمند بود! درد و رنج هستی را به دوش می‌کشید، همین‌ طور درد تاریخی،اجتماعی و مذهبی جامعه خود را لمس می‌کرد و از خرافات ‌زدگی به فریاد آمده بود و بیش از غور در اندیشه ‌ها، فرصت فریاد از سر میراث اندیشه ‌های ناب، در تاریخ این دیار داشت! خواستگاه او انسان متعالی و اصیل بود و مقصد وی حقیقت الهی!
ما از این معلم دلسوز آموخته ایم که انسان ، مسئول است !
او به ما آموخته است "مسئولیت زاده توانایی نیست ، زاده آگاهی است و زاده انسان بودن" .
ما از او آموخته ایم آنکه مسئول است و مسئول ِ ساختن ، نباید ویران کردن را بیاموزد و بیاموزاند .
 ما از وی آموخته ایم که از راه هایی نرویم که روندگان آن بسیارند از راه هایی برویم که روندگان آن کم اند.
ما آموخته ایم "حتی خداوند نیز دوست دارد كه بشناسندش نمی خواهد مجهول بماند. مجهول ماندن احساس تنهایی را پدید می آورد و درد بیگانگی و غربت را. مجهول ماندن رنج بزرگ روح آدمی است."
او به ما یاد داده است وقتی می خواهیم درباره ی راه رفتن كسی قضاوت كنیم، كمی با كفش های او راه برویم!
و من آموخته ام به جای اینکه  در مورد انسانها قضاوت کنم ، همدلی کنم و مهربانانه یاریشان کنم!
آموزگار شهادت به ما آموخته است که می توان یک مذهبی متعصب بود و در عین حال بینش و احساس و شناختمان از مذهب همواره در حال تلطیف و تکامل باشد.
او در نیایشی دردمندانه چنین سینه از آه تهی می کند که :"خدایا هر چه در راه تو و در راه پیام تو بیشتر می روم بیشتر می رنجم، آنها که باید مرا بنوازند ، می زنند ، آنها که باید همگامم باشند ، سد راهم می شوند ، آنها که باید حق شناسی کنند ، حق کشی می کنند ، آنها که باید دستم را بفشارند ، سیلی می زنند ، آنها که باید در برابر دشمن دفاع کنند ، بیش از دشمن حمله می کنند ".
 من از این معلم دردمند چنین آموخته ام که در کنار هر دلی که نغمه ی ناقوس ِ معبد ِحق را شنیده و در کنار هر روحی که درد تعالی و حقیقت دارد، باید متواضعانه بایستم و همدلانه یاریش کنم .
و من آموخته ام که باید مسئول باشم! و اساسا انسان مسئول است !
هر کس بد ما به خلق گوید
ما صورت او نمی خراشیم
ما خوبی او به خلق گوییم
تا هر دو دروغ گفته باشیم (دکتر شریعتی)
روحش شاد 
موضوعات مرتبط: جامعه شناسی , مقالات , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


توسعه سیاسی(نفیسه جلالی)
یک شنبه 2 تير 1392 ساعت 17:53 | بازدید : 604 | نویسنده : شورای نویسندگان | ( نظرات )

 

توسعه سیاسی  political development
نویسنده : نفیسه جلالی
 
 «توسعۀ سیاسی» واژه‌ای جامعه شناختی است كه از سوی مكاتب غربی به عنوان راهكاری برای كشورهای توسعه نیافته و جهان سومی ارائه گردیده است. «توسعه» به معنای بهبود و گسترش همۀ شرایط و جنبه‌های مادی و معنوی زندگی اجتماعی و یا فرایند بهبود بخشیدن به كیفیت زندگی افراد جامعه می‌باشد. توسعه سیاسی در اصطلاح به معنای افزایش ظرفیت و كارایی یك نظام سیاسی در حل و فصل تضادهای منافع فردی و جمعی، تركیب مردمی بودن، آزادی و تغییرات اساسی در یك جامعه است.
 توسعه سیاسی دارای مفهوم ثابتی نیست: عده‌ای توسعه را تنها یك تحول مربوط به دنیای غرب می‌دانند كه از آن جا ریشه گرفته است؛ بنابراین آن را الگوی مناسبی برای رهایی همه جوامع از فقر و مشكلات نمی‌دانند؛ عده‌ای دیگر توسعه را شرط بقای جامعه و حفظ استقلال آن می‌دانند؛ عده‌ای نیز اولویت را به ارزش‌ها و ایدئولوژی و عدالت اجتماعی داده و به دنبال آن توسعه را مطرح می‌كنند و آن را برای خدمت به استقلال جامعه ضروری می‌دانند.
 توسعۀ سیاسی یكی از شاخه‌های توسعه است با هدف رسیدن به پیشرفت، صنعتی شدن، رفع فقر، رفع وابستگی، ایجاد تحولات ساختاری و اصطلاحات در تمام بخش‌های جامعه و گذار از حالت نامطلوب زندگی گذشته به شرایط بهتر.
 توسعۀ سیاسی با برخی مفاهیم دیگر در ارتباط است از جمله مشاركت سیاسی، فرهنگ سیاسی، تبلیغات سیاسی، ارتباطات سیاسی و از همه مهمتر نوسازی. با این كه نوسازی و توسعه گاهی مترادف به كار می‌روند، اما برخی از محققان، توسعۀ سیاسی را خیلی عالم تر از نوسازی سیاسی تلقی می‌كنند و معتقدند نوسازی سیاسی در بطن توسعۀ سیاسی است. نوسازی سیاسی را می‌توان فرایندی تلقی كرد كه طی آن، نقش‌های كاركردی استراتژیك جامعه به سازندگی و تولید مبادرت می‌ورزند.
 برخی نیز نوسازی را به ساختارهای سیاسی متنوع و تخصصی شده و نیز توزیع اقتدار سیاسی در میان كلیۀ بخش‌ها و حوزه‌های جامعه مرتبط می‌سازند؛ برخی نیز محافظه كارانه به این دو مفهوم می‌نگرند و بر ارزش‌هایی چون ثبات و تعادل و هماهنگی در جامعه تاكید می‌كنند.
 نظریه‌ پردازان نوسازی، از جوامع سنتی، انتقالی و نوسازی شده؛ و نظریه پردازان توسعه، از جوامع توسعه نیافته، در حال توسعه و توسعه یافته سخن می‌گویند اما، هر دو به فرایند حركت از سنت به نوسازی یا از توسعه نیافتگی به توسعه یافتگی اشاره دارند.
تئوری پردازان شاخص توسعه عبارتند از:
 1)ساموئل هانتینگتون: وی نوسازی را بر اساس میزان صنعتی شدن، تحرك و تجهیز اجتماعی، مشاركت سیاسی و رشد اقتصادی مورد ارزیابی قرار می‌دهد و معتقد است، از آنجایی كه در فرایند نوسازی و توسعۀ سیاسی، تقاضای جدیدی به صورت مشاركت و ایفای نقش‌های جدیدتر ظهور می‌كنند، بنابراین نظام سیاسی باید از ظرفیت و توانایی‌های لازم برای تغییر وضعیت برخوردار باشد؛ در غیر این صورت سیستم با بی ثباتی، هرج و مرج، اقتدار گرایی و زوال سیاسی مواجه خواهد شد و امكان دارد پاسخ جامعه به این نابسامانی‌ها به شكل انقلاب تجلّی نماید. از نظر وی هر اندازه یك نظام سیاسی از سادگی به پیچیدگی، از وابستگی به استقلال از انعطاف ناپذیری به انعطاف پذیری و از پراكندگی به یگانگی گرایش پیدا كند، به همان نسبت به میزان توسعۀ سیاسی آن افزوده خواهد شد.
 2)«آیزن استات»: وی توسعۀ سیاسی را به ساختار سیاسی تنوع یافته و تخصصی شده و توزیع اقتدار سیاسی در كلیۀ بخش‌ها و حوزه‌های جامعه مرتبط می‌سازد.
 3)«كارل دویچ»: میزان «تحرك اجتماعی» را معیار عمدۀ توسعۀ سیاسی در نظر می‌گیرد. از نظر وی تحرك اجتماعی فرایندی است كه به موجب آن اعتقادات و وابستگی‌های سنتی در زمینه‌های سیاسی، روانی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی دچار دگرگونی می‌شود و تودۀ مردم را به قبول الگوهای رفتاری جدید آماده می‌كند.
 4)«گابریل آلموند» و «پاول»: از لحاظ رفتاری، مصلحت گرایی، ارجح بودن فعالیت‌های دسته جمعی بر فرد گرایی، میزان همبستگی و میثاق با نظام سیاسی، روابط سیاسی بر مبنای اعتماد متقابل را به عنوان معیار توسعۀ سیاسی تلقی كرده و از نظر ساختاری بر تنوع ساختاری، فرهنگ دنیوی و سطح بالای استقلال نظام‌های فرعی تأكید می‌كنند.
 5)«لوسین پای»: افزایش ظرفیت نظام را در پاسخگویی به نیازها و خواسته‌های مردم، تنوع ساختاری، تخصصی شدن ساختارها و نیز افزایش مشاركت سیاسی را لازمۀ توسعۀ سیاسی می‌پندارد.
منابع:
1-  آقا بخشی، علی و مینو افشاری راد؛ فرهنگ علوم سیاسی، تهران، نشر چاپار، 1379، چاپ اول، ص 445.
2- قوام، عبدالعلی؛ چاشهای توسعۀ سیاسی، تهران، نشر قدس، 1379، چاپ اول، ص 86.
3 - مهدیخانی، علیرضا؛ مروری اجمالی بر توسعۀ سیاسی و اقتصادی، تهران، انتشارات آرون، 1380، چاپ اول، ص 188-183
موضوعات مرتبط: سیاسی , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد

Alternative content


چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 59
:: کل نظرات : 8

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 8
:: باردید دیروز : 11
:: بازدید هفته : 29
:: بازدید ماه : 116
:: بازدید سال : 315
:: بازدید کلی : 88729