هابیل : شهید همه اعصار
یک شنبه 30 آذر 1392 ساعت 23:57 | بازدید : 1269 | نویسنده : شورای نویسندگان | ( نظرات )

 

استاد پرویز خرسند
نوشته شورانگیز «شهید همه اعصار» که به «هابیل و قابیل» نیز مشهور شده ، آنگونه که خود استاد پرویز خرسند روایت می کند صبح عاشورای سال پنجاه شمسی نوشته شده و ظهر همان روز در حسینیه ارشاد با صدای خود استاد خوانده می شود و عمیقاً بر دکتر شریعتی تأثیر می گذارد ، به گونه ای که در آثار دکتر تأثیر آن مشهود است. بعدها پرویز خرسند از طریق برادر مرحومش احمد که در رادیوی مشهد به تهیه کنندگی اشتغال داشته ، مخفیانه وارد ساختمان رادیو شده و با صدای جادویی خود و تدوین برادرش این اثر ماندگار را در قالب صوتی نیز به جامعه عرضه می کند. این اثر در تیراژ میلیونی در داخل و خارج منتشر می شود و در تاریخ ادبیات و هنر انقلاب به عنوان اثری بی بدیل و تأثیر گذار ، جاودانه می گردد. بسیاری از بزرگان از جمله احمد شاملو این اثر شورانگیز را مورد تحسین قرار داده اند. پس از اعلام خبر پیروزی انقلاب در ۲۲بهمن۵۷نخستین برنامه پخش شده از رادیو ایران، همین نوار هابیل و قابیل با صدای زیبای استاد بوده است.
بر صفیر اولین تازیانه ای که فرا رفت و فرو آمد و بر پوست لختمان خطی از خون کشید، کدامین گوش گواهی داد؟ بر آذرخش اولین شمشیری که فرا رفت و فرو آمد و فریاد سرخ رگانمان را به آسمان افشاند کدامین چشم گواهی داد؟ بر رویش اولین دیوارهای زندان و پیوستن اولین دانه های زنجیر و ثقل سهمگین اولین غل و یوغ، و بر ظلمت غلیظ سیاهچال، خانه قرنهامان، کدامین دل گواهی داد؟ بر اولین شب گرسنگی مان که گرسنگی تا تاقمان می برد، کدامین انسان گواهی داد؟ و کدامین تشنگی شناخته گواه اولین قطره مرگی بود که در دهان آبخوانمان چکاندند و پس از آن کدامین گوش هجوم تازیانه ها را شنید و کدامین چشم برق شمشیرها را دید؟ و کدامین دل در ظلمت زندان هامان گرفت و چه کسی بر گرسنگی و تشنگی همیشه مان گواهی داد؟ هیچکس و هیچکس. نه هیچ گوشی و چشمی و نه هیچ قلبی. که ما همه یک تن بودیم که تازیانه می خوردیم. در برق شمشیرها می شکافتیم و در ظلمت خیس زندان ها می­پوسیدیم. و جز ما که بود که طعم تازیانه را چشیده باشد و درد شمشیر را کشیده باشد و ظلمت زندان مان را لمس کرده باشد و در گرسنگی و تشنگی مان مچاله شده باشد؟ و در کدام دادگاه متهمی می تواند به نفع خود شهادت دهد؟
 
این بود که بی هیچ دلیل و مدرکی، و بی هیچ شاهدی، و حتی بی هیچ دادگاهی، محکوم بودیم. و بی یافتن مدافعی تازیانه می خوردیم؛ شکنجه می شدیم و در فواره خونمان وضو می گرفتیم و بر سجاده مظلومیت سرخمان سر می نهادیم و شهیدی را آه می کشیدیم. آه!
 
در دادگاهی به وسعت زمین و عمق خاک و بلندی آسمان، نگاه شهید خوانمان در افق آینده می دوید که در دوسومان صف بلند قربانیان بود. و فرا پشتمان جلادان برادر، برادرانی جلاد، قابیلان.
 
ما چوپان زادگان، بی فرشی جز زمین و بی رو اندازی جز آسمان، که مظلومیت معصوم گوسفندان را در سبز دشتها پاسخ می جستیم، اولین بار در جان پدر، نخستین چوپان، هابیل، به سنگ کینه اولین حاکم، اولین ارباب، اولین برادر، قابیل، در هم شکستیم و مغزمان در فواره خونمان به خاک ریخت.
 
 
 
 
در طپش امید کمرنگ قلب پدر گفتیم: باشد. فواره رگانمان آسمان، و سرخ خونمان، زمین را به گواهی خواهد خواند و زمانه از خاکمان بر خواهد گرفت. اما هنوز امیدمان را مزمزه نکرده بودیم که زمین تشنه، خونمان را نوشید و فراموشمان کرد. و آسمان در امواج بال کلاغان سیاه شد و سرخِ رگانمان را از یاد برد.
 
 
 
باز گفتیم باشد. شب خواهد مرد، روز خواهد شکفت، و جهان پیکر در خون شکسته مان را خواهد دید. اما هنوز امید دوباره مان را مزمزه نکرده بودیم که کلاغان، قاتل را گورکنی و پنهانکاری آموختند و آخرین مدرک مظلومیت مان نیز همچون خون سرخمان در دهان تاریک خاک گم شد.
 
 
 
آنک آن "ما"ی مقتول! "ما"ی مظلوم! در بستر سرخ فروخفته خون مان. زمان! عصمت خونمان را گواهی ده! و بر مظلومیت مان حکم بران! و زمان خاموش، که در حکومت قابیلیان بود و ما بی هیچ دلیل و شاهدی محکوم همیشه بودیم.
 
 
 
اینک "ما" در خون شکسته و در خاک خفته در دادگاه زمانه قابیل، جز کلاغان -که بوی خاک و خون تازه می دهند- چه گواهیمان هست؟ و کیست که بوی خاک را دلیل عصمت مان بشناسد و رنگ خونمان را بر بال سیاه کلاغان دریابد؟ ما را چگونه به یاد آورند که در خاکمان پنهان کرده اند و دار ها برچیده، خون ها شسته اند؟ کلاغان، این قاصدان شب و سرما و زمستان، تنها شاهدان اولین کشتار ما بودند و اولین گور سازان ما. کلاغان، این راویان قصه های دروغ، قابیل را آموختند که پیکر پریشان به خون خفته مان را که پرچم رسوایی قاتل بود، در دل خاک تیره پنهان کند و مظلومیت پر خونمان را از صفحه ذهن ها بشوید.
 
 
 
چنین شد که فرزندان مظلوم بر سفره ظالم نشستند و بستگان مقتول به خدمت قاتل درآمدند و کلاغان با همه سیاهکاری شان بر بام کبوتران قاصد نشستند و با قارقار دروغشان، روزداران را به شب بردند. زمین تشنه چنان خونمان را نوشید که پنداشتی خونی از ما نرفته است. و پرواز کلاغان چنان دیر پایید که وجودمان فراموشش شد. آنگاه ما ماندیم؛ مظلومیتی مدفون و شاهدانی همجنس قاتل.
 
 
 
قابیل در پیِ «داشتن»، برادر کشت و برای بیشتر داشتن به دستیاری کلاغان، هابیل را چون میوه ای کاشت و از دانه قتل، میوه حکومت چید. پس از آن قتل، مذهب قابیل شد، که حکومت بهشتش بود و در هر لحظه هابیلی یافت و به خاک نشاند تا غرفه ای از بهشتش را باز خرد. هابیلی از پی هابیل به خاک می افتاد و با دهان خاک بلعیده می شد تا جنگل حکومت قابیل انبوه تر شود و نشیمن گاه کلاغان، وسیع تر. هابیل ها بذر می شدند و هابیلیان زمین را به وسوسه کلاغان زمین را شیار می کردند و بذر جان پدر را به خاک می سپردند، که دانسته و ندانسته جنگل قابیل را وسعت و قدرت بخشند.
 
جنگل وسیع و وسیع تر شد و جمع کلاغان انبوه و انبوه تر، وشب غلیظ و غلیظ تر، و قانون جنگل چنان دیر ماند که تقدس یافت و قتل عام، مشیت الهی نام گرفت. کدامین خورشید می توانست شبی چنین غلیظ را بشوید؟ و کدامین حقیقت می توانست در هجوم بی رحم دروغ سر برافرازد؟
 
 
 
هر از چندی چوپانی به دور کردن گوسفندان از کنام گرگان می آمد و نام هابیل را در هِی هِی آرامش بر آستانه جنگل می ریخت اما هنوز گل کینی نشکفته بر دار کینه قابیل آونگ می شد و گوسفندانش به بوی علف فریبی تازه، راهی سلاخ خانه ها می شدند.
 
 
 
آخرین چوپان، شوریده بر هرچه   دار و صلیب، نام هابیل را چنان بر   پیشانی جنگل کوفت که از شاخه شاخه جنگل حاکم، خون همیشه تازه مظلوم چکه کرد و نام جهاد، خواب درختان را آشفت و میوه قدرت را در آستانه ی رسیدن ترکاند و شهید خوانان به مشهد خویش نشست.
 
 
 
آب در لانه ی موران افتاد و از هر روزنی قابیلی سر بر کرد: کیست که هابیل را می خواند و در هوای جهاد، گوسفندان را شیر می خواهد و شاهد و شهادت می طلبد؟
 
 
 
قابیل می داند که با پوشاندن مدارک جرم و پاک کردن نام هابیل و به فراموشی سپردن یادش، حکومت خویش را تثبیت کرده است. قابیل می داند که تا وقتی نام و یاد هابیل در خاطره ای نوزد، بهار قدرت او پربار خواهد ماند. اما اگر نام هابیل بر ذهنی بگذرد و یادش در خاطره ای بوزد، از او جز خاکستری پر بار نفرت و نفرین نخواهد ماند. و کیست که بتواند پس از این همه قرن نام هابیل را بر خاطره ای بگذراند؟ دادگاه زمانه به نفع هابیل شاهدی نمی یابد. این را کلاغان بر پیشانی شب نوشته اند...
 
 
 
حق با قابیل بود که چنان آسوده خفته بود و خواب راحت قابیلیان جاودانه بود، اگر گواهی بر نمی خاست. زمان، شبی همیشه بود، اگر شاهدی بر نمی خاست. و کودکانمان خوراک همیشه کلاغان و کرکسان و دخترانمان لقمه همیشه بازار برده فروشان و پسرانمان برده همیشه اربابان و ما همه، محکومان همیشه فراموش حاکمیت قابیل، اگر شهیدی برنمی­خاست.
 
 
 
اما برخاست. قامتی همتای کینه ما، نگاهی به وسعت آرزوهای ما، تن پوشی به رنگ خون ما، وفریادی به قدرت نفرت ما. در مشهد خونین ما، شهیدی چون او می بایست که عمق زخممان را بداند و وسعت رنجمان را بشناسد و اوج آرزوهامان را دریابد و در لحظه لحظه ما شکنجه شده باشد تا در دادگاه زمانه چنان به محکوم کردن دژخیمان بایستد که هیچ قابیلی در هیچ لحظه ای از زمان ایستاده نماند.
 
 
 
 
 
او که ذره ذره ی رنجمان را از لحظه لحظه زمان گرفته بود، دیشب ]شب عاشورا[به مشهد خویش ایستاد و امیدمان را در فریادش خواند که: سخن از پیکاری پربیم و امید شکست و پیروزی نیست، که اصلا پیکاری نیست، صحرای محشر است و هنگامه داوری. هرکه به جنگیدن آمده است و به امید غنیمت، سر خویش گیرد و در ظلمت شبجان تاریک خویش برهاند. فردا در گسترده ترین دامن خاک و گشاده ترین چشم آسمان، هر تن، رنج قرن ها را پذیره می شود و خون درد خویش را که درد قرن هاست به چشم زمان می پاشد. فردا سخن از چگونه کشتن نیست، سخن از چگونه کشته شدن است. فردا سخن از چه گرفتن نیست، سخن از همه چیز دادن است. فردا هنگامه خوبتر مردن است.
 
 
 
آنان که گرسنگی را با ذره ذره پوستشان نچشیده اند، آنان که تشنگی را با تمام جانشان له له نزده اند، آنان که تازیانه را در شط سرخ خون خویش شناور ندیده اند، آنان که مرگ را در قلب خویش نتپیده اند، آنان که در لحظه لحظه رنج آدم شریک نبوده اند، آنان که خویش را در بلندترین قله رنج آدمی، به انسان نبخشیده اند، آنان که در خویشند و برای خویش می زیند، سر خود گیرند و جان تاریک خود برهانند. که فردا روز بی خویشی است و روز انفجار خود، بر معبر فروبسته زمان. فردا نمایشگر رنجی است که بر انسان رفته است و می رود و این نه رنجی است که هر جانی تاب آورد. فردا روز شهادت است و قیامت. شهیدان بمانند که شکستن را می توانند.
 
 
 
اینک، امروز، محشرعاشورا. اولین و آخرین دادگاهی که به رسوا کردن و محکوم کردن ایستاده است. اینک کربلا جایی که هابیلانِ تمامی قرن ها در پیکر حسین بلند و بلند تر می ایستند تا در پنهان ترین زوایای خاک نیز قامت انسان را بتوانند دید. و آنهمه یکبار دیگر در پیکر حسین می شکنند و در قطره قطره خون حسین می چکند تا عصمت سرخ انسان را برافرازند و قابیلان را در پناهگاه بال کلاغان رسوا کنند.حسین تمامی خانواده اش را به شهادت خوانده است و تمامی یارانش را.
 
در پیکر جوانش، جوانی در هم شکسته مان را می گوید. و در گلوی بریده ی کودکش، کودکان گلو بریده مان را بر دست می گیرد. در کربلا، هر که با حسین آمده است شهید است، با تمامی معنای این کلمه. همه حافظان قرآن و خوبتر مردانِ همه میدان ها. هر که پیش می آید، همه به نامش می خوانند که می شناسندش و از شکستنش هراس دارند، که میدانند هر ضربه ای که فرود آرند، نه بر پیکر دشمن، که بر جان خویش کوفته اند.
 
 
 
در فریاد مردی فریاد می کشند که اینک معلم ما، و معلم کودکان ما! و در فریاد مردی دیگرفریاد بر می آورند که با کشتن او زنانمان را بر خویش حرام می کنیم، که او حلال کننده ماست.
 
 
 
حسین، سند از پی سند بیرون می کشد و در دادگاهی که باید حاکمان را به محاکمه کشید و قتل پنهان قرن ها را پرده درید، جز گوشت و خون آدم چه سندی می توان داشت؟ حسین، هزاران نفر را می راند و دست یاری شان را باز پس می زند که سخن از جنگیدن نیست. فریادی رسوا گر است و خونی، خون هابیلان قرن ها. حسین همه را می راند که مردی مرد می خواهد. مردی که بتواند به جای هزاران هزار مرد رنج ببرد و فریاد کینشان را شعله ور کند و به جای آن همه بمیرد.
 
حسین فرزند و برادر و خواهر و همه و همه را به کوره می فرستد و تا پخته شدن درنگ می کند. آنگاه پیش می رود، دست می یازد و پیکر مردی از خویش را بر می گیرد. سرخ پیروز بر گونه هایش می دود، چشمانش برق می زند. چرا که در دفاع از رنجبران قرن ها، سند گوشت و خون یارانش را همچنان بر می دارد که می خواست؛ گوشت و پوست و استخوان تکه تکه شده با پوششی از سرخ داغ رسواگر؛ این است آنچه که می جست و برای دفاع از مظلومان قرن ها لازم داشت.
 
 
 
 اینک سند رسوایی حاکم، قابیل، قاتل، ظالم.
 
 
 
ای حاکم! ای قابیل! اینک این خون کودک شش ماهه ام. خون همه کودکانی که قرن هاتان را رنگین کرده است.
 
ای حاکم! ای قابیل! اینک این قطعه قطعه پیکر برادرم. پیکر برادرانی که پله پله قرن ها بر رفتنتان بود.
 
ای حاکم! ای قابیل! این معلم پیرم مظهر معلمانی که در ایثار خون آگاه خویش، پرچم استحمارتان را فروکشیدند.
 
ای حاکم! ای قابیل! اینک این دهان فروکوفته مؤذنم، مظهر تمام لبان شهادت گویی که فرو کوفتید.
 
ای حاکم! ای قابیل! این لبان تشنه مان، بازتاب عطش قرن هایی که بر جانمان ریختید.
 
ای حاکم! ای قابیل! این پیکر پاره پاره­ام واینک پشتم، زخم کهنه انبان کشی های نان، بازگوی سفره خالی­، که مزد بیگاری هایمان دادید.
 
و اینک این من، این فرزندم، این برادرم، این دوستم، هر تکه شان تکه ای از جان هابیل، بریدید و بر حلقوم کلاغانتان سپردید که سفره فریبتان را پهن تر بگسترید.
 
اینک این "ما"، همه به تمامی واژه خونِ "نه"، "نه"ای بر پیشانی تو: ای قابیل! ای حاکم! "نه"ای بر پیشانی تمامی اعصار.
 
این این "ما" رسواگر و پرده در، دیگر بار یارای برخاستنتان هست؟
 
ای زمان! آیا هنوز حاکمشان می شناسی؟ - هرچند که حاکمند.
 
ای زمان! تو را زبان "گفتن" نیست یا مرا گوش "شنیدن"؟ وگرنه چرا چنین؟!
 
 
موضوعات مرتبط: ادبی , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


خاطرات ناگفته سلیمی نمین از عسگراولادی
شنبه 23 آذر 1392 ساعت 20:20 | بازدید : 221 | نویسنده : شورای نویسندگان | ( نظرات )
مدیر مسئول سابق کهیان هوایی با ذکر خاطره ای از قضاوت عسگراولادی به عنوان عضو هیات منصفه مطبوعات مورد شکایت رسانه ای میرسلیم از وی ، گفت: حق‌طلبی عسگراولادی موجب شد من پیروز از آن دادگاه بیرون آمدم وبا وجود آنکه ایشان با میرسلیم قرابت حزبی داشت تنها حق را ملاک قضاوت خود قرار داد.

به گزارش جهان، عباس سلیمی نمین به مناسبت چهلمین روز درگذشت مرحوم عسگرلادی در گفتگو با مهر، با اشاره به ویژگی های شخصیتی این مجاهد بزرگ انقلاب، گفت: هرچند که به لحاظ سیاسی خط مشی حزب موتلفه را قبول ندارم؛ اما احترام ویژه ای برای مرحوم عسگراولادی قائل هستم.

وی عسگراولادی را شخصیتی حق طلب نامید و گفت: یکی از مواردی که موجب شد به ابعاد وجودی ایشان پی ببرم مربوط می شود به زمانیکه مدیر مسئول کیهان هوایی بودم و در آن زمان شکایتی از سوی وزرات ارشاد داشتم و از عسگراولادی به عنوان عضو هیات منصفه مطبوعات رفتاری دیدم که صرفا از یک مسلمان حقیقی انتظار می رفت.

کارشناس مسائل سیاسی تصریح کرد: در دوران وزارت میرسلیم یکی از معاونین اش فرد شایسته ای نبود و من بر اساس وظیفه به عنوان امر به معروف و قبل از اینکه با توجه به مدارکی که داشتم مساله را رسانه ای کنم نامه ای محرمانه به میرسلیم نوشتم اما وی پاسخ مناسبی به نامه من نداد.

وی گفت: مجددا نامه ای را به وزیر ارشاد وقت نوشتم که میرسلیم در نامه ای محرمانه من را تهدید کرد و گفت از شما شکایت می کنم، لاجرم مجبور شدم تخلفات را منتشر کنم که منجر به شکایت از من شد.

سلیمی نمین با بیان اینکه در مورد این شکایت دادگاه بسیار سختی و طولانی داشتم، گفت: حق‌طلبی عسگراولادی موجب شد پرونده بسیار سختی که داشتم ختم به خیر شود و من پیروز از آن شکایت بیرون آمدم.

وی در ادامه یادآور شد: با وجود آنکه در آن زمان آقای عسگراولادی نفوذ زیادی بر دیگر اعضای هیات منصفه داشت و بقیه اعضا تحت تاثیر ایشان بودند و همچنین میرسلیم هم حزبی ایشان بود نه تنها به نفع من رأی داد و به نفع عضو شورای مرکزی موتلفه رأی نداد، بلکه با شدت نیز با میرسلیم برخورد و وی را توبیخ کرد.

مدیر مسئول سابق کیهان هوایی با بیان اینکه برخی افراد حق را بخاطر پیوندهای حزبی و حتی ارتباطات فردی خود زیر پا می گذارند، گفت: عسگراولادی با وجود آنکه با میرسلیم قرابت حزبی داشت حق را ملاک قضاوت خود قرار داد.

وی با ذکر خاطره ای دیگر از عسگراولادی گفت: در دهه ۶۰ و در زمان دولت موسوی که من درس طلبگی در مسجد نارمک می خواندم و آقای عسگراولادی که بدلیل اختلافات از دولت میر حسین جدا شده بود شبی به مسجد نارمک آمد و من انتقادات تندی به ایشان کردم که توسط تیم حفاظت ایشان دستگیر شدم و یک شبی را هم در زندان بودم اما با وجود این سابقه انتقادی عسگراولادی در قضاوتش تنها حق را ملاک قرار داد.

سلیمی نمین همچنین با اشاره به مورد دیگری از رفتار و برخوردهای عقلانی مرحوم عسگراولادی بیان داشت: یک مورد دیگر هم که انصاف را در عسگراولادی دیدم این موضوع بود که طبق ادله ای که داشتم در مورد آقای جاسبی نامه ای به عسگراولادی نوشتم و در آن نامه آوردم که وی از تشکیلات موتلفه سوءاستفاده می کند، اما باز ایشان با احترام جواب نامه من را دادند و در زیر نامه نوشت که یکی از اعضای ارشد حزب موتلفه موضوع را پیگیری کند؛ هرچند آن عضو ارشد نه تنها موضوع را پیگیری نکرد بلکه کپی نامه من را به همراه پی نوشت عسگراولادی به جاسبی داد.

وی عسگراولادی را شخصیتی متین و پایبند به اصول در عرصه سیاست دانست و گفت: خیلی مهم است که انسان این دو صفت را باهم داشته باشد؛ عسگراولادی با وجود آنکه سابقه زیادی در انقلاب داشت و می توانست به آن غره شود اما باز هم اگر مطلب حقی را از زبان کسی می شنید آن را می پذیرفت و امیدوارم همه سیاستمداران از نوع رفتار ایشان درس بگیرند.

این کارشناس مسائل سیاسی اظهارداشت: اگر می خواهیم رفتار و شیوه بزرگوارانی مانند عسگراولادی ترویج پیدا کند باید در زمان حیاتشان این حریت شان را مورد احترام قرار دهیم ولو اینکه برخی از مواضعشان را هم خطا بدانیم.

وی همچنین در ادامه با اشاره به مواضع عسگراولادی نسبت به سران فتنه گفت: مثلا ایشان یک اعتقادی نسبت به سران فتنه داشت که از قضا موضع درستی هم بود که فتنه در خارج از کشور شکل گرفته و رهبران اصلی آن در خارج از کشور و مقامات کاخ سفید هستند.

سلیمی نمین با بیان اینکه اگر سران فتنه را محدود به چند عنصر داخلی کنیم انقلاب و نهضت اسلامی را کوچک کرده ایم، گفت: موضع عسگراولادی درمورد سران فتنه موضع درستی بود، اما متاسفانه مورد هجمه قرار گرفت و او را مجبور به نوعی سکوت کردند .

وی با تاکید براینکه باید بزرگان و نیروهای ارزشمند انقلاب را در زمان حیاتشان تجلیل کنیم ، خاطرنشان کرد: اگر فضای سخن گفتن برای شخصیت هایی همچون عسگراولادی که آزمایش خودشان را به خوبی پس داده اند و تعلق خاطر و هویت خودشان را به انقلاب ثابت کرده اند، فراهم نباشد و نتوانند حرف بزنند، آیا دیگر چنین شخصیت هایی بازآفرینی و تکثیر خواهند شد؟ ای کاش چنین بزرگانی را در زمان حیاتشان تجلیل کنیم.

موضوعات مرتبط: سیاسی , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد

Alternative content


چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 59
:: کل نظرات : 8

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 8
:: باردید دیروز : 48
:: بازدید هفته : 77
:: بازدید ماه : 164
:: بازدید سال : 363
:: بازدید کلی : 88777