حريم خانه خلوت آرامم نكرد
درد دل با سايه و ديوار آرامم نكرد
باز بي تو با بيگانه ها رفتم به شهر دود و بوق
طبيب هر چه كاويد و پوييد باز درمانم نكرد
در ديار بي حضورت گريه ها باز آرامم نكرد
هر چه كردم هر چه ناليدم آه باز آرامم نكرد
بي تو خشكيدند پاهايم آنجا كسي راهم نبرد
ناز آواي تو زير داغ غربت يادم نكرد
فرهاد حسن سلطانپور
جاده – نيمه شب شنبه 18/5/93